اَبا اِباد

سوالی که مدتی قبل از داوید دویچ، یکی‌ از فیزیکدانان بزرگ حال حاضر جهان، پرسیدم

زایش فیزیک از فلسفه

امروز در اکثر یا شاید تمام دانشگاه‌های دنیا، دانشکده‌های فیزیک و فلسفه از یکدیگر جدا هستند. این دو رشته از یکدیگر کاملا مجزا بوده و هریک‌ ژورنال‌ها و کنفرانس‌های خودشان را دارند و ابزارها و روش‌هایی که در هرکدام به کار می‌رود، با یکدیگر کاملا متفاوت است. اما شرایط همیشه اینطور نبوده. تا اوایل قرن هجدهم میلادی، فیزیک بخشی از فلسفه به حساب می‌آمد.

اما در آن زمان چه اتفاقی افتاد که این رشته‌ی مجزا از دل فلسفه زاده شد و به سرعت ریشه دواند؟

جدایی بین فلسفه و فیزیک را می‌توان جایی بین کارهای دو فیلسوف بزرگ قرن هفدهم، یعنی دکارت و نیوتن جستجو نمود. رنه دکارت فیلسوف فرانسوی، کتاب اصول فلسفه‌ی خودش را در سال ۱۶۴۴ میلادی منتشر کرد. تقریبا چهل سال بعد در سال ۱۶۸۷ فیلسوف انگلیسی اسحاق نیوتن کتاب اصول ریاضیاتی فلسفه‌ی طبیعی را منتشر نمود. این دو اثر فلسفی همپوشانی زیادی با یکدیگر دارند، به گونه‌ای که گفته می‌شود نیوتن آن را در پاسخ به دکارت نوشته است. با این وجود، برای این دو کتاب سرنوشت متفاوتی رقم خورده است.

کتاب دکارت به عنوان بخشی از تاریخ فلسفه آموزش داده می‌شود، اما کتاب نیوتن به عنوان بخشی از تاریخ علم و تاریخ فیزیک. برخی از متخصصان امرِ تاریخ علم و‌ تاریخ فلسفه، انقلاب علمی جایی در فاصله‌ی بین انتشار این دو کتاب رخ داده است که موجب شده، کتاب اولی به عنوان تاریخ فلسفه و کتاب دومی، به عنوان تاریخ علم، انگاشته شود. این دسته از متخصصان، جدایی فیزیک از فلسفه را نتیجه‌ی کار نیوتن می‌دانند.

اما در واقعیت دقیقا اینطور نبوده است که بعد از کار نیوتن و با آغاز قرن هجدهم، دیگر راه فلاسفه و فیزیکدان‌ها از یکدیگر جدا شود. چرا که ما حتی در قرن هجدهم نیز می‌توانیم در آثار فیلسوفان طبیعی، فیزیک را به عنوان زیرمجموعه‌ای از فلسفه ببینیم. اما بسیاری از متخصصان تاریخ علم و فلسفه، علت اصلی جدایی فیزیک از فلسفه را نقطه‌ی دیگری می‌دانند :

ناتوانی فلسفه‌ی طبیعی در حل مساله‌ی برخورد (the collision problem).

قدمت این مساله به زمان دکارت بازمی‌گردد. تلاش‌های فیلسوفان فلسفه‌ی طبیعی در حل این مساله، تا قرن هجدهم ادامه می‌یابد و در نهایت تمامی این تلاش‌ها ناکام می‌ماند. اما علت این ناکامی‌ها که در نهایت باعث جدایی فیزیک از فلسفه‌ی طبیعی گردید، به تفاوت یک نگاه فلسفی به فیزیک اجسام و یک نگاه مکانیکی-ریاضیاتی به فیزیک اجسام برمی‌گردد. زمانی که ریاضیدان بزرگ سوئیسی، لئونارد اویلر در دهه‌های ۱۷۴۰ و ۱۷۵۰ میلادی، موفق شد به کمک ریاضیات نه استدلال، مساله‌ی برخورد را به خوبی تحلیل کند و نظریه‌ برخورد (theory of collisions) خودش را ارائه نماید، زمانی بود که این جوجه (فیزیک) قادر به پرواز بود و توانست از لانه‌ی مادر خود (فلسفه)، پرواز کند.

اینجا بود که فیزیک توانست از فلسفه مستقل شود.

تصویر بالا: سوالی که مدتی قبل از داوید دویچ، یکی‌ از فیزیکدانان بزرگ حال حاضر جهان، پرسیدم و پاسخ این فیزیکدان بزرگ. ترجمه توئیت فیلیپ بال (نویسنده‌ی علمی):

سخنی از پائول دیراک ” من احساس می‌کنم فلسفه هیچوقت منجر به اکتشافات مهم نمی‌شود. فلسفه فقط راهی برای حرف زدن راجع به چیزهایی‌ست که قبلا کشف شده اند” توئیت من همراه با منشن کردن داوید دویچ : خیلی کنجکاوم نظر شما را بدانم پاسخ داوید دویچ: عصر روشنگری، انقلاب علمی و رنسانس، همگی به علت پیشرفت در فلسفه رقم خورده اند. پی‌نوشت نه چندان مرتبط: ضمنا تفاوت توئیتر فارسی و غیرفارسی را مشاهده کنید.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *