غول تاریکی
پرندهی روشنایی را بلعید
نقطهای روشن در او پدیدار گشت
نقطهها زیاد شدند
غول تاریکی روشن شد
روشنی برای تاریکی بیماریست
کودکی پرسید
غول تاریکی تاریک بود یا روشن؟
هیچکس نمیدانست
جز همان غول تاریکی
تاریکیاش اکنون
کجا پنهان شده بود؟
شاید به دنبال نوری بود
تا جایی باز
پرندهای را
پروانهای را
انسانی را
روشنایی را
ببلعد
و غولی تاریک بیافریند
و برای لحظهای
آرام گیرد
تاریکی اما
از دو رنگی بیزار است
از آن غولهایی
که لباسی سپید بر تن دارند
تاریکی هیچ رنگی نمیپذیرد
جز تاریکی
هیچکس نپرسید
که چرا هماره
تاریکی از پی نور میرود
چرا تاریکی نور را میبلعد
چرا تا نور میرود
تاریکی میآید
آیا نه این است
که تاریکی از تاریک بودن خسته شده
و به دنبال نوریست
از جنس ابدیت
آیا نه این است
که به دنبال پایانی است
شاید که تاریکی
در جستجوی انتهای این بیانتها
خویشتن را از یاد برده
آیا تاریکی خود رنج میبرد
از این همه تاریکی؟
آیا خود از تاریکی هراس دارد
یا که از فرط تنهایی
در جستجوی نوریست
تا با او همنشین شود
و برای دقیقهای
ثانیهای
آنی
روشن شود
ای روشنایی بایست
ای روشنایی اندکی درنگ کن
که این تاریکی از پی توست
او را سخت در آغوش بکش
تا از سخاوتمندیات
تاریکی بمیرد
و جهان باز روشن شود
-ابا اباد