سپیدان
قاصدکان
راهروان زمان
سرگردان
در میان باد و طوفان
پیغامها میبرند
این کوچک شاعران
رویت سپید
اندیشهات سپید
کلامت سپید
و تو چه زیباتر از پاییز
افکار کهنهات را
اکنون ریختهای بر زمین
آن افکار
آن رویاها
آن خیالات
اگرچه سبز بود
لکن بهار چیز دیگریست
بهار از پس پاییز و زمستان
از پس غم و مرگ
در انتظار توست
ای اندیشهمند
پاییز را پذیرا باش
که پاییز
جان میستاند
از آن اندیشهی کهنهات
آن اندیشههای زرد و سرخ
که دست و پایت بسته است
اکنون گاه پیرایش است
از چه میهراسی
که اندیشهی تو
چون درخت
ریشه در زمین دارد
ای باد پاییزی
بر من گذر کن
ای باد پاییزی
اندیشههای مردهام را
با خود ببر
تا از پس زمستان بیفکری
باز برای بهاری دیگر
خود را بیارایم