کاش شعری بودم بر لبهایت
نه چون رباعی کوتاه
نه چون مثنوی بلند
کاش غزلی بودم
عاشقانه که روز و شب
از دهانت جاری میشدم
کاش مرا چون دوبیتی میسرودی
صمیمانه چون باباطاهر
قصیده نمیخواهم
چه عاشق را با مدح بزرگان چه کار
مرا چون ترجیع بند بسرا
و در هر بیت مرا تکرار کن
که هر بار نام من بر لبانت
ای عشق
مرا جانیست دوباره
قطعه را اما به دیگران بسپار
که از داستان عشق ما
قطعه ها بسرایند
من اکنون شعر نو میخواهم
من سالهاست
خسته ام از اینهمه ردیف و قافیه
از این نظم دست و پاگیر
در کشور من
عشق به نظم در نمیآید
من شعر سپیدم
بی شیله پیله
بی حاشیه
من شعر آزادم
که عشق و آزادی
بالهای یک کبوترند
مرا باز بسرا
نه یک شعر
نه یک بیت
نه یک مصرع
نه یک کلمه
بلکه یک حرف
که من بسیار قانعم
من به یک آوا
به یک هجا
و به یک لبخند
از لبان شما
راضیام
– اَبا اِباد