اَبا اِباد

وظیفه‌ی اجتماعی دانشمند

“من بسیار خوشحالم که مرا به اینجا دعوت کردید و این فرصت را به من دادید تا به عنوان یک انسان، به عنوان یک انسان اروپایی خوب و به عنوان یک یهودی، احساس عمیق قدردانی خود را نسبت به شما ابراز کنم. امروز وظیفه‌ی من نیست که رفتار ملتی را قضاوت کنم که سالیان متمادی من را عضوی از خود می‌دانست. ما در اینجا نه تنها به مساله‌ی تامین و محافظت از صلح، بلکه به مساله‌ی مهم آموزش و روشنگری می‌اندیشیم. بدون چنین چیزی، نه شکسپیر، نه گوته، نه نیوتن و نه پاستور وجود داشت.”

کلماتی که خواندید، بخشی از سخنرانی فیزیکدان بزرگ قرن بیستم، آلبرت اینشتین بود که در سال ۱۹۳۳، در سالن سلطنتی آلبرت هال ایراد نمود. این گردهمایی که در ویدئو زیر نیز ملاحظه می‌فرمایید، با حضور ده هزار نفر و به منظور مخالفت با سیاست‌های آلمان نازی، برگزار شد.

 

اینشتین در این زمان و بواسطه‌ی نظریات خاصش در فیزیک مدرن، به مهم‌ترین چهره‌ی علمی جهان تبدیل شده بود و کمتر دانشمندی بود که او را نشناسد. آلبرت اینشتین می‌توانست مثل کبک سرش را زیر برف کند و خودش را بی‌توجه و بی‌تفاوت نسبت به مسائلی که در اطرافش رخ می‌دهد، نشان دهد. می‌توانست یک گوشه بنشیند و معادلات و نظریات خودش را در فیزیک توسعه دهد و نان شهرت جهانی‌اش را بخورد. اما او بخوبی می‌دانست در جهانی که در آن صلح و دوستی و عدالت برقرار نباشد، جایی هم برای پیشرفت علمی وجود ندارد.

همانطور که خود او می‌گوید، جایی که صلح و دوستی برقرار نباشد، دانشمندان و اندیشمندان نیز پرورش نخواهند یافت. مصطفی فرزانه که از دوستان نزدیک نویسنده‌ی بزرگ‌ معاصر صادق خان هدایت است جایی از او نقل می‌کند که “سیاست چیز گهی است. کار من نیست. تو یک مملکت حسابی سیاست را می‌دهند دست متخصص، نه دست من و امثال من. ولی ضمناً همه‌مان بچه سیاستیم. با سیاست کاری نداریم، سیاست با ما کار دارد.”

دقیقا مساله همین‌جاست که حتی اگر ما با اجتماع و سیاست کاری نداشته باشیم، اجتماع و سیاست با ما کار دارد. اگر کسی فکر کند که من که راه خودم را می‌روم و چه کاری به اطرافم و به جامعه و سیاست دارم و دیگران را هم نصیحت می‌کند که آسه برو آسه بیا که گربه شاخت نزنه، اتفاقا یک روز همان گربه سراغش می‌آید و شاخش هم خواهد زد. از طرف دیگر، جامعه نیز خیلی زود، با سیلی فراموشی از آن شخص بی‌تفاوت و بی‌مسئولیت پذیرایی خواهد کرد. مثالش هم جان باردین. جان باردین تنها کسی‌ست که در تاریخ نوبل، موفق شده دو نوبل فیزیک از آن خودش کند. با این حال احتمالا فامیل دورش هم خبر ندارند که او‌ دو نوبل فیزیک برده و هیچکس هم به زندگی او نمی‌پردازد.

در حالیکه آلبرت اینشتین تنها یک نوبل فیزیک برده، با گذشت بیشتر از ۷۰ سال از مرگ او، همه‌ی آدم‌هایی که به مدرسه رفته باشند و نرفته باشند، او را می‌شناسند. این مساله نه تنها حاصل فعالیت‌های علمی اینشتین است که اگر اینطور بود باید دیگر دانشمندان هم جایگاهی چون او‌ نزد مردم داشتند، بلکه حاصل یک‌ عمر تلاش‌های او در جهت کمک به بشریت و برقراری صلح و عدالت است. در حالیکه می‌توان تنها راجع به فعالیت‌های انسان دوستانه‌ی اینشتین چندین کتاب نوشت و روزها حرف زد، کل زندگی جان باردین را می‌توان در این سه جمله خلاصه کرد که آمد، دو نوبل بُرد و مُرد.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *