یکی از شیرینترین خاطرات کودکی من وقتی بود که به مزارع پدربزرگم در اطراف نیشابور میرفتم و آنجا حسابی بازی میکردم و انرژیام تخلیه میشد. خط آهنی که از میان این مزارع میگذشت، همواره برای من یک منظرهی تماشایی را میساخت. من دقایق زیادی آنجا منتظر میایستادم تا برای قطارهای عبوری دست تکان بدهم.
وقتی به این فکر میکردم که مسافران قطار نیز برای من دست تکان میدهند و مرا میبینند، حس خیلی خوبی میگرفتم. البته الان هم که در دههی چهارم زندگیام هستم، هنوز این کار را دوست دارم و وقتی به ساحل رودخانهها میروم، برای همهی قایقها و کشتیها دست تکان میدهم و هنوز هم حس پاسخ دادن آن مسافران به این دست تکان دادنها، حس خیلی خوبی به من میدهد. انگار دارم به آنها میگویم، آهای کسانی که سوار کشتی هستید، من شما را میبینم و حواسم به بودنتان هست، آیا شما هم مرا میبینید؟
اگر که آنها هم دستی تکان بدهند، میفهمم آنها هم مرا میبینند. اما در کنار این خاطرات شیرین، یک خاطرهی تلخ هم دارم. یک بار از سر شیطنت کودکی، به راه آهن نزدیک شدم و تعداد زیادی قلوه سنگهای بزرگ را روی ریل چیدم. خیلی علاقه داشتم ببینم قطار با آن جثهی بزرگش چقدر راحت این سنگهای سخت را خرد میکند و به سنگهای کوچک تبدیل میکند. با خودم فکر میکردم که با این کار دارم خاک بیشتری برای کشاورزی تولید کرده و به کشاورزان کمک میکنم. همینطور که از دور محو تماشای آن قلوه سنگهای روی ریل بودم، ناگهان یک نفر خیلی محکم گوشم را کشید و برق از سرم پرید. برگشتم دیدم برادر بزرگم است. من هم حسابی از کوره در رفتم و گفتم چرا میزنی، قطار به این بزرگی با این سنگها هیچیش نمیشود. اما برادرم پاسخ خیلی قانعکنندهای داد. گفت اینجا فقط تو و قطار و مسافران درون قطار نیستید. به آن آدمها که از کنار ریل عبور میکنند نگاه کن. اگر یک تکه از آن سنگهای خرد شده به سمت آنها پرتاب شود و آنها را زخمی کند، آنوقت چه میشود؟
من کمی فکر کردم و بعد از شنیدن این جواب، رفتم و قبل از رسیدن قطار، قلوه سنگها را از روی ریل جمع کردم. اما در آنموقع و از این اتفاق، من یک درس خیلی بزرگ گرفتم و آن اینکه هرکدام از کارهای من عواقبی دارد، حتی اگر من آنجا نباشم و عواقب آن را با چشمهای خودم نبینم.
مثلا رها کردن زباله در طبیعت را در نظر بگیرید. خیلیها فکر میکنند اینهمه تاکید روی رها نکردن زباله در طبیعت صرفا به خاطر زشت نشدن آن است. اما اگر همین یک نکته را در نظر بگیریم که کارهای اشتباه هریک از ما عواقبی دارد که حتی اگر ما آنجا نباشیم و نبینیم، باز هم اتفاق میافتد، آنوقت است که میتوانیم درک کنیم که چطور سادهترین و بیاهمیتترین اشتباهات میتواند بزرگترین خسارات را به بار آورد.
به تصویر بالا نگاه کنید. یک نفر رفته در طبیعت محتوای این ظرف پلاستیکی را با عرض پوزش، کوفت کرده و بعد ظرف پلاستیکی را همانجا را کرده و به عواقب کارش به هیچ عنوان فکر نکرده است. چند روز بعد این حیوان زبان بسته که به دنبال غذا بوده سرش را به داخل این ظرف فرو برده است و سرش داخل ظرف گیر کرده و چون مثل آدم دست نداشته، نتوانسته آن را خارج کند. اگر طی چند روز کسی او را نجات ندهد، این گوزن براحتی تلف خواهد شد. در حالیکه آن فرد بیمسئولیت دیگر آنجا نیست تا عواقب کارش را با چشمان خودش ببیند.
پینوشت : محققان تخمین می زنند که هرساله بیش از یک میلیون حیوان پس از گیر افتادن در زبالهها یا بلعیدن آنها از بین میروند.
– اَبا اِباد