اگر مولانا امروز زنده بود، احتمالا خودش هم مثنوی نمیخواند. چسبیدن به گذشته از ویژگیهای بسیار بد فرهنگ ماست. ما در گذشته غرق میشویم، مرتبا گذشته را در فکر و ذهن خود نشخوار میکنیم و فراموش میکنیم که ما در حال زندگی میکنیم و منتظر میمانیم تا آینده ناگهان به سراغمان بیاید و هستیمان را به باد بدهد. شما میبینید که همهی دنیا به دنبال این هستند که ببینند افکار جوان با اندیشههای نو چه میگویند، اما فرهنگ ما به پیران میچسبد و فرزانگی و خردمندی را در آنها میبیند و فرد مسن خودش را عقل کل میداند. همین میشود که میبینید پیرمردان سیاست را ول نمیکنند و سالها بعد از بازنشستگی همچنان در مسند قدرت میمانند.
فرهنگی که مدام توی سر جوانان میکوبد که آنچه پیر در خشت خام میبیند جوان در آینه نمیبیند، مسلم است که افکار نو را میکشد و به افکار کهنهی گذشتگان میچسبد. این مساله آنچنان در فرهنگ ما عمیق و ریشه دار است که شما میبینید در شاهنامه، رستم (پدر) سهراب (پسر) را میکشد نه بالعکس. به همین شکل هم گذشتهی ما آیندهی ما را میکشد. فرهنگ ما فرهنگ پسرکشیست. فرهنگ ما نگاهش مدام به گذشته است و در حسرت گذشته مانده. فرهنگ ما در هیچ بخشی چیز جدید را بر نمیتابد.
تا یک خواننده با سبک موسیقی جدید سر بر میآورد، موسیقی کهنه و تاریخ مصرف گذشتهی سنتی را میکوبند توی سرش که ببین شجریان چطور میخواند، تو هم باید همانطوری بخوانی.
تا یک هنرمند متجدد مثل بهمن محصص سر بر میآورد، سریعا کمال الملک را میآورند و میگویند چرا مثل این نمیکشی؟
همینکه شاملو شعر نو میسراید، به او حمله میشود که اینها شعر نیست، چون وزن و قافیه ندارد، برو مثل حافظ شعر بگو.
وقتی یک فیلسوف چون دیداد متناسب با روح زمانه و متناسب با انسان ایرانی قرن بیست و یکم، تفکرات فلسفی نو و جدید ارائه میدهد، میگویند چرا مثل کانت و دکارت پیچیده سخن نمیگویی و اینقدر ساده مینویسی و اصطلاحات فلسفی ثقیل استفاده نمیکنی؟
از آن طرف تا دلتان بخواهد یادنامه و بزرگداشت برگزار میکنند و گذشتگان را هی باد میکنند و میخواهند به زور افکار چند قرن قبل را به مردمی که در قرن بیست و یکم زندگی میکنند، بچپانند. حال اینکه ما در دنیایی زندگی میکنیم که سرعت تغییرات در آن به شدت بالاست. محض مثال در حوزهی جامعه شناسی، الان دیگر نظرات و تفکرات جامعه شناسان قرن بیستم تاریخ مصرف گذشته به حساب میآید. جامعه شناس قرن بیستم روحش هم از وجود شبکههای اجتماعی خبر نداشته و نظراتش به درد جامعهی امروز نمیخورد. جامعهای که به مدد شبکههای اجتماعی بسیار در هم تنیده است، جامعهای که مردمش بیشتر از دنیای واقعی در دنیای مجازی با یکدیگر در ارتباطند، با آسیبها و معضلات جدیدی روبروست که نیاز به افکار و نظریات جدید دارد.
و البته این دقیقا رویکرد جوامع مدرن است، نیم نگاهی به گذشته و تفکر برای آینده.
حالا شما برو هی لیلی و مجنون و گلستان و بوستان بخوان. مگر مسائلی که من و شما امروز با آن مواجه هستیم، همان مسائلیست که آنها هفتصد هشتصد سال قبل با آنها مواجه بودند؟ باید که تا دیر نشده، گذشته را ول کنیم و به آینده بچسبیم که همین الان هم بسیار دیر شده است.
تصویر بالا: نقاشی “فیفی از خوشحالی زوزه میکشد” اثر هنرمند بزرگ معاصر بهمن محصص. از دید هنر مدرن، نقاشی های محصص بسیار بسیار زیباتر و بامعناتر از گل و بلبلهای کمالالملک است. با این حال مردم ما او را نمیشناسند و کمالالملک را میپرستند.
– ابا اباد