اَبا اِباد

ابا اباد

صلح خاورمیانه

یک روز صبح، به علت بی‌نظمی در برنامه‌ی حرکت قطارها، نزدیک بود به موقع به یک جلسه‌ی کاری مهم نرسم و به همین خاطر، تصمیم گرفتم منتظر اتوبوس نمانم و مسیری را بدوم. همینطور که در حال دویدن بودم، خودرویی کمی جلوتر از توقف کرد. اول تعجب کردم که این چه کسی‌ست که بوق می‌زند و دست تکان می‌دهد و فکر کردم شاید آشناست یا می‌خواهد آدرسی چیزی بپرسد. وقتی رسیدم فرد گفت سریع سوار شو که برسانمت و با اینکه مسیر خودش خیلی دورتر میشد، من را تا دم در ساختمان محل جلسه رساند. راننده اهل ترکیه بود و وقتی دیده بود من عجله دارم، مرا تا مقصد رساند.

یک روز دیگر به خاطر عدم اطلاع از برنامه‌ی اتوبوس‌ها، به همراه یکی از دوستانم در یک شهر کوچک نزدیک هامبورگ گیر افتاده بودیم و تاکسی هم پیدا نمی‌کردیم تا به ایستگاه مرکزی قطار برسیم. دوباره یک راننده اهل افغانستان ما را دید که کنار خیابان ایستاده‌ایم و تاکسی پیدا نمی‌کنیم و نگه داشت و گفت سوار شوید تا شما را به ایستگاه مرکزی برسانم و ما را به مقصد رساند و توی راه کلی خوش و بش کردیم و دست آخر هرکار کردیم از ما کرایه هم نگرفت و گفت ما با هم دوستیم.

یک موقعی در محل‌ کارم مشکلی برایم به وجود آمده بود. یک همکار اهل یمن داشتم که فقط او از موضوع اطلاع داشت. کلی با من حرف زد و من را راهنمایی کرد و سر آخر هم راهنمایی‌هایش واقعا به دردم خورد و آن مساله حل شد. یک بار هم مریض شده بودم و هیچ نوبتی برای پزشک متخصص پیدا نمی‌کردم، دست آخر به مطب یک پزشک فلسطینی رفتم و در حالیکه منشی می‌گفت‌ وقت دکتر پر است و تا‌ ماه بعد نوبتی نداریم، پزشک فلسطینی تا مرا دید فورا وارد عمل شد و خودش یک وقت خالی در برنامه‌اش پیدا کرد و در همان هفته به من نوبت داد و کلی هم مرا نصیحت کرد.

گاهی اوقات برای خرید به یک فروشگاهی می‌روم که صاحبش کُرد سوریه است. هروقت به آنجا‌ می‌روم سریعا دو فنجان چایی می‌ریزد و از من دعوت می‌کند که بنشینم و با هم چای بنوشیم و کمی گپ بزنیم. راستش از این خاطرات زیاد دارم و اگر بخواهم همه‌ی آن‌ها را تعریف کنم، باید چندین نوشتار را صرفا به نقل این خاطرات بپردازم. اما غرض از بیان این خاطرات اینکه من در مهاجرت این تجربه را به دست آوردم که هرکجا که یک نفر اهل خاوریمانه می‌بینم، خیالم راحت می‌شود که کارم راه می‌افتد. انگار که ما مردم خاورمیانه همدیگر را بهتر درک می‌کنیم. انگار که ما مردم این گوشه از دنیا همدردیم و به همین خاطر هوای همدیگر را بیشتر داریم. این موضوع شاید در آن منطقه خودش را نشان ندهد، اما بعد از مهاجرت به خوبی خودش را نشان می‌دهد.

چندوقتی‌ست که این مساله ذهن من را به خودش مشغول کرده که وقت آن رسیده که ما نسل‌های جدید خاورمیانه، با رشد فکری که بدان نائل شده ایم، به یک صلح و دوستی پایدار برسیم. ما که بیرون از آن منطقه اینقدر با هم دوستیم، چرا همانجا با هم دوست نباشیم؟

این صلح و دوستی خاورمیانه‌ای، خودش برای ما توسعه و آزادی و دموکراسی به ارمغان خواهد آورد. این نوشتار را با چند سطر از استاد دی‌داد در این رابطه به پایان می‌برم که به نظرم درک آن برای ما مردم خاورمیانه از نان شب واجب تر است:

«دموکراسی پیش‌نیازهایی دارد که مهم‌ترین آن‌ها “صلح منطقه‌ای” است که آن نیز ریشه در بلوغ فکری مردمان هر خطه از جهان دارد و بدون آن دموکراسی رویایی دست‌نیافتنی است و رفتار غیردموکراتیک حکومت‌های منطقه‌ی ما نیز واکنش اجتناب‌ناپذیر به وضعیت غیرصلح‌آمیز منطقه و عدم بلوغ فکری و عدم رواداری فرهنگ‌های موجود در منطقه است.»

– ابا اباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *