اَبا اِباد

هنری گوستاف مولایسون
تصویر مربوط به هنری گوستاف مولایسون است که به عنوان بیمار اچ ام (patient H M) شناخته می‌شود

بیمار اچ ام

ما همچنان که علم را دوست داریم، به یافته‌های آن شک نیز داریم. اصلا اساس پیشرفت علمی بر همین شک استوار است. باور و ایمان در علم جایگاهی ندارد. اگر قرار بود ما در علم به چیزی باور کنیم که نتوانیم روزی آن را رها کنیم، هیچگاه علمی به وجود نمی‌آمد. تاریخ علم پر است از نظریات نادرستی که ما زمانی فکر می‌کرده‌ایم درست است، اما وقتی فهمیده‌ایم که نادرست است، دودستی به نظریه‌ی قبلی نچسبیده‌ایم‌ و اتفاقا خیلی راحت آن را کنار گذاشته‌ایم و سراغ نظریه‌ی بهتر و درست‌تر که انطباق بیشتری با واقعیت داشته رفته ایم. پس ما وقتی علم را ارج می‌نهیم و برای آن ارزشی قائل هستیم، منظورمان روش علم ورزیدن است نه صرفا خروجی آن.

داروهایی که امروز فکر می‌کنیم برای درمان یک بیماری مناسب است، ممکن است روزی کاشف به عمل آید که طور دیگری به بدن ما آسیب می‌رساند. روش‌های درمان امروز ممکن است روزی خطرناک تلقی شود. اما آیا این بد است؟ خیر. چون کسی روی علم حال حاضر قسم نخورده است که این بهترین است و جز این نیست. همین است که علم را از دیگر روش‌هایی که ادعا دارند انسان را به معرفت و دانایی می‌رسانند، متمایز می‌کند.

تصویر بالا مربوط به هنری گوستاف مولایسون است که به عنوان بیمار اچ ام (patient H M) شناخته می‌شود. هنری در اثر یک تصادف شدید با دوچرخه در کودکی به صرع مبتلا شد. او از سن ۱۰ سالگی دچار یک سری تشنج‌های خفیف شد. از ۱۶ سالگی، تشنج‌ها به تشنج‌های شدید تبدیل شدند. با وجود دوزهای بالای داروهای ضد تشنج، تشنج‌ها او را زمین‌گیر می‌کرد و زندگی او را به شدت تحت تاثیر قرار داده بود. وقتی هنری ۲۷ ساله بود، ویلیام اسکوویل، جراح مغز و اعصاب، به او یک عمل جراحی آزمایشی پیشنهاد داد. پیش از این، اسکوویل این عمل جراحی را فقط روی بیماران روان‌پریش انجام داده بود.

او در سال ۱۹۵۳ تحت عمل جراحی لوبکتومی گیجگاهی قرار گرفت تا بخش‌هایی از مغزش برداشته شود و صرعش درمان شود. اگرچه این جراحی تا حدی در کنترل صرع او موفق بود، اما یک عارضه جانبی شدید داشت. آن عارضه این بود که او حافظه‌ی بلندمدتش را از دست داد. اگرچه حافظه کوتاه مدت او سالم بود، اما به دلیل جدا شدن هیپوکامپ از بقیه مغزش، هنری توانایی به خاطر سپردن را از دست داده بود و حافظه‌‌ی بلندمدتش تقریباً به طور کامل از بین رفت و این امر منجر به اختلال حافظه‌ی بسیار شدیدی در او شد. از آنجایی که او حافظه‌ی بلندمدتش را از دست داده بود، چیزهایی را که تازه یاد می‌گرفت به راحتی فراموش می‌کرد و اغلب حافظه‌اش تنها حدود ۳۰ ثانیه را ذخیره می‌کرد. او به راحتی وقایعی را که تجربه کرده بود، افرادی را که دیده بود و کارهایی را که انجام داده بود فراموش می‌کرد و این امر زندگی‌اش را بسیار دشوار کرده بود. او برای کنار آمدن با آنها و سازگاری مناسب با فراموشی شدید تلاش زیادی کرد.

اما هیچوقت نتوانست حافظه‌ی خودش را بازیابد. او تا آخر عمر نه قادر بود گذشته‌اش را به یاد بیاورد و نه قادر بود خاطره‌ی جدیدی به خاطر بسپارد. زندگی برای او متوقف شده بود. هر روز برایش روز جدیدی بود. مورد بیمار اچ ام چیزهای زیادی راجع به کارکرد مغز و ذهن به ما آموخت. مثلا اینکه با وجود از بین رفتن حافظه‌ی بلند مدت، او هنوز خودآگاهی داشت و خودش را به عنوان من می‌شناخت، نشان می‌داد که منی که تعریف می‌کنیم، ربط زیادی به حافظه‌ی ما ندارد. بیمار اچ ام تا پایان عمرش رنج کشید و این مورد، باعث شد که اینگونه عمل‌های‌ خطرناک و تهاجمی کنار گذاشته شود و به این شکل علم اصلاح شد.

– ابا اباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *