مهمتر از درسهای گفته شده، درسهای عمل شده است. یعنی درسهایی که به زبان آورده نشده، اما ما میتوانیم این درسها را بگیریم و خودبخود هم این درسها را میگیریم. چنانکه میگویند تربیت کودکان بیشتر از حرفهایی که والدینشان میزنند، تحت تاثیر عمل والدینشان است. اگر والدین کودکی، عصبی باشند و مرتب درگیر دعوا و مرافعه باشند و بعد برای کودکشان حرف بزنند و بگویند که تو باید آرام باشی و دعوا نکنی، کودک کدام مسیر را انتخاب میکند؟ حتما که آن کودک همان رفتار والدینش را تکرار میکند و برای حرفهایشان تره هم خرد نخواهد کرد.
یا مثلا اگر یک استادی دانشجویانش را تشویق کند که شما باید مساله را بفهمید، نه اینکه مساله را حفظ کنید. سپس چند روز بعد، دانشجویان بعد از چند سوال بفهمند که استاد خودش همه چیز را حفظ کرده و خودش هم نفهمیده است، آیا آن دانشجویان سعی میکنند مسائل بعدی را بفهمند یا مانند استادشان همه چیز را حفظ کنند؟ مسلما وقتی میبینند که استادشان خودش مساله را نفهمیده، با خودشان میگویند که ما چرا باید این مساله را بفهمیم؟ راه راحتتر این است که همین راهحل را حفظ کنیم.
پس یک بخش بسیار مهم از چیزهایی که ما یاد میگیریم، از عمل دیگران است نه صرفا از گفتههای دیگران.
من از نوجوانی و شاید هم کودکی متوجه این شدم که میتوانم از کارهای دیگران چیزهای زیادی بیاموزم. از همین بابت همواره حواسم به اعمال دیگران بود و خیلی زود کارهای خوب دیگران را یاد میگرفتم و تکرار میکردم. مثلا در برههای از زندگیام دیدم که یک نفر مرتبا به کوهنوردی میرود و این خیلی در روحیهاش تاثیر مثبتی گذاشته، پس سریعا به تغییرات او در کوهنوردی دقت کردم و مدتی بعد هم خودم کوهنوردی را آغاز کردم. یا مثلا دقت کردم که معلم یا استادی رویکرد خاص و متفاوتی در حل مسائل داشته است، من هم سریعا آن رویکرد و روش را یاد گرفته ام و به کار بستهام. این استراتژی تقریبا به یک ویژگی بارز من تبدیل شده است که حواسم را کاملا جمع کنم و کارهای دیگران را زیر نظر داشته باشم و کارهای خوبشان را یاد بگیرم و تکرار کنم. از همین بابت، هر ارتباطی با دیگران برای من یک کلاس درس است و خودم را مقید به یادگیری و توسعهی مداوم کردهام.
اما یکی از جاهایی که من با این ویژگی شخصیتیام، تاکنون چیزهای زیادی آموختهام، دورهی فلسفهی کاربردی استاد Daydaad | دِیداد بوده است. بخشی از این کلاسها، همان موضوعات فلسفیست که توسط استاد در کلاس مطرح میشود و من در دفترم یادداشت میکنم. اما بخش دیگری، در همان گفتگوهای در خلال کلاس است که من مداوما از آنها میآموزم. محض مثال مدتی قبل استاد دیداد، موضوعی کاری و تا حدی شخصی را مطرح کردند و گفتند من اکنون میدانم که تصمیم درست چیست و توانایی انجام آن را نیز دارم، اما فعلا دست نگه میدارم و اجرای تصمیمم را به تعویق میاندازم تا تمرین خویشتنداری کنم. و سپس کلاس رسمی ادامه یافت.
اما همین حرف برای من درس بزرگی داشت. اینکه انسان وقتی فکری میکند، سریعا به آن جامهی عمل نپوشاند و کمی برای اجرای تصمیمش صبر کند. او حتی اگر مطمئن است که تصمیم درست چیست، اگر بین فکر و عملش، فاصلهای بیندازد، خویشتنداری را تمرین کرده است. چه بسا که بعدا متوجه شود که آن تصمیم هم چندان درست نبوده است. و این درس مهمی بود که من از آن جلسه گرفتم.
در نهایت به قول استاد دیداد : دانا میداند اما شاید عمل نکند، اما خردمند هم میداند و هم عمل میکند.
– ابا اباد