مردی و خیالی
اکنون از آن سالها سالهاست دور شده ام آنقدر دور که دیگر امیدی به بازگشتشان ندارم گاهی هنوز در این خاطرات پرسه میزنم خاطراتی دور همچون چراغهایی پراکنده که در پهنهی بیابان در شبی تاریک سوسو میزند صدای اصطکاک چرخها صدای سوت قطار مهمانداری که بنا به ضرورت مسافرین را برای نماز بیدار میکند و …



