در بی معنایی زندگی
من میترسم. همه میترسند. هرکسی یک لحظه به این مساله فکر کند که زندگی ذاتا هیچ معنا و هدفی ندارد، میترسد. هرکسی از فکر کردن به نابودی پس از مرگ گریزان است. حتی کسانی که به وجود دنیایی بعد از
عشق اجداد ما به طبیعت
این سرو چهار هزار و پانصد سالهی ابرکوه، نماد خوبی از همزیستی ما ایرانیان با طبیعت است. اینکه ما توانستهایم بیش از چهار هزار سال از این درخت در وسط کویر مراقبت کنیم و در کنار آن زندگی کنیم، نشان
اشکالات وارد بر روح
روح به معنای ماورایی آن، هیچگونه مبنای علمی ندارد. تاکنون نیز هیچ یافتهی علمی، وجود چنین موجودی را ثابت نکرده است. بسیاری وقتی گزارههای اینچنینی را میبینند، سریعا آمپر چسبانده و علم را متهم میکنند. اگر علم بعد از چند
بیضوی بودن مدار سیارات
شما همین الان از هرکسی بپرسید که مدار چرخش سیارات منظومهی شمسی به دور خورشید، به چه شکلیست، احتمالا از هر ده نفر، بیشتر از پنج نفر پاسخ خواهند داد که دایرهایست. اما واقعیت این است که مدار سیارات منظومهی
در هم زیستی عقیده و معرفت
من بیشتر اوقات، برای رد کردن عقیدهی افراد، تلاشی نمیکنم. چرا که از فلسفهی دیداد Daydaad آموختهام که اگر فردی عقیدهای دارد و از رهگذر این عقیده، به معنا و آرامشی رسیده است، مادامی که این عقیده به خودش و
اولین محاسبهی محیط زمین
همین الان که شما در حال خواندن این پست هستید، هزاران دانشمند مشغول تحقیقات در زمینههای گوناگون هستند. هزاران فیزیکدان نظری در دفتر کار خودشان، روی کاغذ در حال نوشتن انواع و اقسام روابط ریاضی هستند تا به یک کشف