شاید بپرسید چطور تا به این اندازه به علم و فلسفه علاقه مند شدهام؟
فکر میکنم ریشههای آنبه کودکی منباز میگردد. به یاد دارم زمانی که یک کودک ۸ یا ۹ ساله بودم، کتابی را در دست مادرم دیدم که با علاقهی زیادی آن کتاب را میخواند. کم کم کنجکاو شدم که کتاب را بخوانم. ظهر یک روز جمعهی پاییزی بود که شروع به خواندن این کتاب کردم. کتاب راجع به زندگی فیلسوف و ریاضیدان نامدار ایرانی، خواجه نصیرالدین طوسی بود. متن کتاب ابتدا برایم دشوار بود. اما آرام آرام با دشواری متن کنار آمدم و پیش رفتم. در ذهن کودکانه ام، خود را همچون این فیلسوف بزرگ تصور میکردم و پیرامون آن، رویاپردازی میکردم و از این کار لذت میبردم. من این را نقطهی آغاز علاقهام به علم و فلسفه میدانم. امروز که بیشتر از بیست سال از آن زمان میگذرد، قدم در راهی گذاشتهام که همواره در سر پروراندهام.
بعد از آشنایی با فیلسوف بزرگ، دیداد و نظریهی #کار_دل ایشان، اکنون قریب به دو سال است که در کنار پژوهشهایی که در حوزهی فیزیک نظری دارم، به عامه فهم سازی علم مشغولم، این #کار_دل من بود. جایی که علائق، استعدادها و دغدغههایم به یکدیگر میرسند. طی این مدت، موفق شدم بیشتر از ۴۰۰ نوشتار در حوزههای مختلف علم و فلسفه منتشر کنم. همچنین حاصل این مدت فعالیت، بیشتر از ۳۰ کار ویدئویی شامل برنامههای نوبلیستهای فیزیک و مصاحبههای برنامهی فراساختار بوده است. حاصل این فعالیتها در مجموع، بیش از یک و نیم میلیون ایمپرشن در شبکههای اجتماعی مختلف بود که از این بابت بسیار خوشحالم. اما در مورد سی و یک سالگی باید بگویم که من قبل از سی سالگی این را یافته و آموخته بودم که زندگی ذاتا امر دشواریست و کسی به ما قول نداده است که زندگی قرار است آسان شود.
اما نخستین سال از دههی چهارم زندگیم به من آموخت که جهان پر از عدم قطعیت هاست. کاهش خطا در یک بخش زندگی، باعث افزایش خطا در بخش دیگری از آن میشود. زندگی پر از خطاهاست و ما درون همین خطاها معنای زندگی انسانی را مییابیم، وگرنه ماشینی بودیم با یک زندگی کاملا پیشبینی پذیر. من یاد گرفتم که عدم قطعیت را در زندگیام جدی بگیرم و سهم مهمی به آن اختصاص دهم و همواره احتمال نشدن را در هر امری لحاظ کنم. اما با وجود عدم قطعیت در امور جهان، ما همچنان پیش میرویم و شجاعانه به زندگی ادامه میدهیم
و به قول خیام شاعر نیشابوری:
چون نیست حقیقت و یقین اندر دست
نتوان به امید شک همه عمر نشست
هان تا ننهیم جام می از کف دست
در بیخبری مرد چه هشیار و چه مست