اَبا اِباد

تولد سی و سه سالگی ابا اباد

تولد سی و سه سالگی

دیروز سی و سی سالگی به پایان رسید و امروز پا در سی و چهار سالگی گذاشتم. عجب اعداد عجیبی. زمانی که کودک بودم با خودم فکر می‌کردم که سی و بعد از آن چه اعداد بزرگی هستند و کسانی که چنین سن و سالی دارند، خیلی بزرگ هستند. اما حالا که خودم سی و چهار سالگی را تجربه می‌کنم، حس‌ می‌کنم همان کودک هستم بعلاوه‌ی کمی تجربه‌ی بیشتر با چاشنی اندکی آگاهی بیشتر. شوپنهاور جایی می‌گوید که از سنی به بعد دیگر جهان چیز جدیدی برای عرضه به انسان ندارد و به همین خاطر، زمان برای پیران به سرعت می‌گذرد.

من هنوز به چنین سنی نرسیده‌ام و کسانی که به آن رسیده‌اند باید آن را تایید یا رد کنند. اما من خوشحالم که هنوز هر سال از زندگی‌ام متفاوت از سال دیگر است و هر سال، چیزهایی جدیدی می‌آموزم. خوشحالم که هنوز اشتیاقی چون اشتیاق یک کودک برای شناخت جهان را دارم. خوشحالم که هنوز هم چیزهای کوچک مرا ذوق زده می‌کند. خوشحالم که هنوز دوست دارم از تقلای یک کرم روی زمین برای رسیدن به مقصدش عکس بگیرم. خوشحالم که یک دسته گل زرد لابلای چمن‌ها، توجه مرا به خود جلب می‌کند. خوشحالم که هنوز وقتی غریبه‌ترین غریبه‌ها‌ را می‌بینم خیلی راحت سر صحبت را با آن‌ها باز می‌کنم و درباره‌ی زندگی‌شان سوال می‌پرسم و آن‌ها هم با روی باز به سوالاتم پاسخ می‌دهند.

خوشحالم که وقتی ماه کامل به پشت پنجره‌‌ی خانه‌ام آمده، پرده‌ها را کنار بزنم و زیر نور ماه بخوابم. خوشحالم که ناگهان حال دوستانی را بپرسم که سال‌هاست از آن‌ها خبر‌ نداشته‌ام و آن‌ها اصلا انتظار دریافت پیامی از من را نداشته باشند. خوشحالم که فیلمی را که دوست دارم، تا مدت‌ها توی لپ تاپم نگاه دارم و هرچند وقت برگردم و‌ صحنه‌هایی از فیلم را تماشا کنم و درباره‌شان بارها بنویسم، تا جاییکه وقتی دوستی فیلمی را می‌بیند سریعا یاد‌ من می‌افتد. خوشحالم که وقتی چیز جدیدی می‌آموزم، می‌توانم آن را به زبانی ساده به شما مخاطبان عزیزم منتقل کنم. خوشحالم وقتی در فضای مجازی می‌چرخم، ناگهان حرف‌های خودم را از دهان دیگران بشنوم. این یعنی من توانسته‌ام روی دیگران تاثیر بگذارم. خوشحالم وقتی به آینده‌ی ایران می‌اندیشم و در آن نور می‌بینم.

و اما امسال نیز درس‌های ارزشمندی برای من به همراه داشت و مطابق سنت هر‌ ساله، علاقه دارم مهمترین درسی که از سی و سه سالگی گرفتم را با شما‌ مخاطبان عزیزم به اشتراک بگذارم:

درس سی و سه سالگی :

در سی و سه سالگی آموختم که اکثر غریب به اتفاق برداشت‌های سطحی و سریع من، کاملا اشتباه است. دنیل کانمان در کتاب تفکر سریع و‌ تفکر کند، دو نوع سیستم تفکر انسان را معرفی می‌کند که یکی سریع و سطحی عمل کرده و‌ هدفش بقای انسان است. دیگری اما کند و عمیق عمل می‌کند و هدفش درک حقیقت است. ما با‌ دیدن هر چیزی سریعا برداشتی می‌کنیم که حاصل آن سیستم تفکر سریع است، اما الزاما بدین معنا نیست که مطابق با واقعیت است، بلکه در اکثر موارد، کاملا متضاد با واقعیت است. من در سی و سه سالگی آموختم که برداشت آنی و اولیه‌ی من با خطای زیادی همراه است. پس آموختم که نباید سریعا آن برداشت اولیه را بپذیرم و با اتکا‌ به آن دست به تصمیم گیری بزنم.

جالب اینکه از وقتی این موضوع را فهمیدم و تصمیم گرفتم بعد از هر برداشتی بیشتر تامل‌ کنم، کمتر از دیگران دلخور شدم و با خودم و دیگران بیشتر به صلح رسیدم. و این درس ارزشمندی بود که از سی و سه سالگی گرفتم. پیشاپیش از پیام‌های تبریک شما دوستان و همراهان گرامی‌ام، صمیمانه سپاسگزارم و دست همگی‌تان را به گرمی می‌فشارم.

– ابا اباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *