آنگاه که درختی شکوفه دهد
غنچهای باز شود
پرندهای شاخ و برگی از برای ساختن لانهای برگیرد
و صدای شادی کودکان
و نغمههای زنان
و فریاد و غریو نویددهندگان
از بهاری دوباره خبر دهد
دوباره بیدار خواهیم شد
و وزش اولین باد بهاری
چین و چروکهای زمستان سخت را
باز از چهرهی پدر خواهد زدود
و باران بهاری باز
سپیدی گیسوان مادر را خواهد شست
آنگاه که بر هر کوی و برزنی
ساز و آوازی به پاست
تا فراموشی غم
رقص کنان خواهم رفت
و بر این خواب ثقیل
در شب دور و دراز
لگدی خواهم زد
تا که از یاد برم
قهقههی زشتش را
و بر این کلبهی محزون فراموش شده
بازگویم از نور
بازگویم ز سرور
بازگویم ز سرود