تعداد حالات شکست از تعداد حالات موفقیت بسیار بیشتر است.
به عنوان مثال پروژهی ارسال یک فضاپیما به مریخ را در نظر بگیرید. اگر بخواهیم مراحل فرود این مریخ نورد بر روی سیارهی سرخ را در نظر بگیریم، میتوانیم به طور خلاصه و مفهومی، یک مسیر حدودا بیست مرحلهای را در نظر بگیریم. این مراحل کاملا مشخص است و تنها مسیر موفقیت این فضاپیما یک مسیر است و این مسیر، همان طی کردن کامل و پله به پلهی همهی مراحل است. اما مسیرهای شکست این عملیات بسیار زیاد است. ممکن است بوسترهای موشک منفجر شود یا اینکه دچار عیبی شود و نتواند فضاپیما را از جو زمین خارج کند. ممکن است سیستمهای ارتباطی آن از کار بیفتد یا اینکه در اثر یک فرمان اشتباه، فضاپیما از مسیر پیشبینی شده خارج شود و هیچگاه به سیارهی مقصد نرسد.
ممکن است مخازن سوخت دچار نشتی شود و فضاپیما به سرعت پیشبینی شده نرسد.
ممکن است سنسورهای معیوب منجر به خطاهای ناوبری بزرگ شود.
ممکن است فضاپیما مطابق پیشبینی وارد جو مریخ شود، اما در هنگام فرود مریخنورد، چتر نجات به درستی باز نشود و مریخنورد در اثر برخورد با سطح مریخ متلاشی شود.
و به همین شکل هزاران مسیر دیگر برای شکست خوردن یک پروژه وجود دارد، اما مسیر موفقیت این پروژه تنها یک مسیر است. همین موضوع نیز در مورد آنتروپی وجود دارد. علت اینکه جهان به سمت افزایش بینظمی میرود، یک واقعیت آماری – احتمالاتی است. تعداد حالات بینظمی بسیار بیشتر از حالات نظاممندی است و برای طرد حالات بینظمی و رسیدن به نظم، ما ناچاریم انرژی صرف کنیم. هزینه و زمان زیادی که صرف یک پروژه میشود نیز در واقع برای جلوگیری از رسیدن به تمامی حالات شکست و رسیدن به تنها حالت موفقیت است.