یک شب پاییزیست و دوست شما کاملا بیخبر به خانهی شما آمده است. او به شدت ترسیده و بسیار مضطرب است و نفسش بالا نمیآید. شما سریعا او را به درون خانه دعوت میکنید و برایش آب قند میآورید. رنگش مثل گچ سفید شده و مشخص است در شرایط پیچیدهای قرار دارد. بعد که کمی آرام شد، از او میپرسید چه اتفاقی افتاده است که باعث شده اینطور نگران و مضطرب باشد. او هم میگوید که اکنون نمیتواند برایتان توضیح دهد که دقیقا چه اتفاقی افتاده است، فقط یک قاتل روانی به دنبالش راه افتاده و میخواهد او را بکشد. شما از پنجره نگاه میکنید و میبینید که قاتل روانی دارد به سمت خانهی شما میآید و بعد از چند دقیقه، یک نفر در میزند. شما دوستتان را زیر تخت خواب پنهان میکنید و سپس میروید ببینید چه خبر است.
قاتل روانی بعد از سلام و احوالپرسی از شما میپرسد که آیا فلانی یعنی همان دوستتان اینجاست؟
البته قاتل فقط میخواهد دوستتان را بکشد و با خود شما کاری ندارد و هرچیزی که شما به او بگویید او باور میکند و نگران این نیستید که اگر دروغ بگویید، او باور نکند و بخواهد خودش خانه را بگردد. حالا اما در مقابل این سوال قاتل قرار گرفتهاید که آیا فلانی در خانهی تو پنهان شده است؟ شما چه جوابی میدهید؟ شما در یک دوراهی اخلاقی قرار گرفتهاید. اگر راستش را بگویید که فلانی در خانهی من پنهان شده است، قاتل وارد خانه میشود و دوستتان را به قتل میرساند، اما شما راستش را گفتهاید. اگر راست نگویید و پاسخ دهید که خیر فلانی در خانهی من نیست و اینجا نیامده، قاتل بیخیال قتل میشود و میرود، اما شما دروغ گفتهاید. کدام را انتخاب میکنید؟
راستش را بگویید و دوستتان به قتل برسد یا دروغ بگویید و دوستتان را از مرگ حتمی نجات دهید. فکر نمیکنم کسی در پاسخ به این سوال شکی به خود راه بدهد. هرکسی در این شرایط دروغ خواهد گفت و دوستش را نجات خواهد داد. این داستان هرچند یک داستان کاملا تخیلیست، اما یکی از اشکالات جدی وارد بر نگاه کانت در فلسفهی اخلاق را نشان میدهد.
در اخلاق کانتی ما با امر مطلق یا الزام نامشروط (categorical imperative) مواجه هستیم.
از نظر کانت دروغ، دروغ است و مطلقا و بدون در نظر گرفتن نتیجه، یک امر غیراخلاقیست. استدلال کانت برای اینکه دروغ مطلقا یک امر غیراخلاقیست، این است که اگر همهی انسانها دروغ بگویند، دیگر راستی باقی نمیماند و چون راستی وجود ندارد، دیگر دروغ هم معنی ندارد. انگار اگر دروغ را به کل انسانها تعمیم دهیم، خودش خودش را نقض میکند. پس دروغ، مطلقا و صرف نظر از نتیجه، یک امر غیراخلاقیست. اما با این مثال ما براحتی توانستیم نگاه کانت به اخلاق را به چالش بکشیم.
در مثال فوق، کاملا واضح است که ما نباید راستش را به قاتل بگوییم، حتی اگر به قیمت دروغ گفتن باشد. اتفاقا اینجا خود دروغ گفتن، یک کار اخلاقیست. اما اخلاق کانتی یا همان اخلاق وظیفه گرا، پاسخی برای این سوال ندارد. این یکی از اشکالات جدی وارد بر اخلاق کانتیست.
تصویر فوق: صحنهای از فیلم زیبای درخشش (The shining 1980)، ساختهی استنلی کوبریک، با بازی درخشان جک نیکلسون
– اَبا اِباد