به تصویر بالا نگاه کنید. این تصویر متعلق به لوجر سیلباریس است. لوجر سیلباریس یک مرد آفریقایی-کارائیبی بود که در شهر سن پیر در جزیرهی مارتینیک در دریای کارائیب زندگی میکرد. این لوجر خیلی آدم شری بود و چندین بار برای مردم مشکل ایجاد کرده بود. او در شب ۷ ماه می سال ۱۹۰۲، به یک میخانه رفته بود و بعد از نوشیدن الکل زیاد، حسابی مست شده بود و یک دعوای حسابی هم در میخانه راه انداخته بود. از شانس بدش، پاسبانها در همان حوالی بودند و سریعا به آن میخانه رسیدند و قبل از اینکه لوجر، بتواند از آنجا فرار کند، او را دستگیر کردند. صاحب میخانه که داشت شکسته شدن شیشههای الکل و تخریب میخانه و هدر رفتن سرمایهاش را جلوی چشمانش میدید، گفت چه خوش شانس بودم که پاسبانها همین نزدیکی بودند. چند نفری که داشتند از لوجر حسابی کتک میخوردند گفتند بخت با ما یار بود که پاسبانها به موقع رسیدند و جلوی این یاغی را گرفتند. وگرنه او ما را کشته بود. عشاقی که برای گذراندن یک شب آرام بهاری به میخانه آمده بودند میگفتند شانسمان گرفت که زود او را گرفتند، عیشمان داشت حسابی منغص (تیره شدن) میشد. پاسبانها نیز میگفتند چه خوش شانس بودیم که سریعا قائله به سر آمد و نظم شهر به هم نخورد.
به هر روی آنها لوجر بیچاره را به یک سلول انفرادی بردند. لوجر که تازه از حالت مستی خارج شده بود و خودش را در یک سلول انفرادی یافته بود، حسابی ناراحت بود. میگفت ای خدا دوباره بدبختی و بدشانسی. بدشانسی پشت بدشانسی. تازه از زندان آزاد شده بودم و حالا دوباره داخل زندانم. ای خدا چرا من اینقدر بدشانسم؟ چرا باید همانموقع پاسبانها سر برسند. اصلا من شروع کنندهی دعوا نبودم. چون من سیاهپوست هستم من را دستگیر کردند و آنها را نه. آخر این چه زندگی بیکیفیتیست، من چقدر بدشانسم. خوش به حال خوش شانسها که از همه چیز شانس آورده اند. حالا من در این سلول انفرادی سنگی که زیر زمین است و جز یک پنجرهی کوچک، هیچ روزنی به بیرون ندارد، چه غلطی بکنم؟
روز بعد، در ساعت ۷:۵۲ صبح روز ۸ ماه می، آتشفشان پله که در همین جزیره قرار داشت، فوران کرد. ابری از غبار داغ با دمای ۱۰۰۰ درجهی سانتیگراد و سرعت ۱۶۰ کیلومتر بر ساعت، کل منطقه را در نوردید. شهر سن پیر در عرض کمتر از یک دقیقه با خاک یکسان شد. تمام اهالی شهر از جمله صاحب میخانه و پاسبانها و آن دعواکنندگان و آن عشاق و همهی مردم بدشانس شهر در این حادثه کشته شده بودند. چهار روز بعد که تیمهای امداد و نجات به شهر رسیدند، دیدند همهی اهالی شهر مردهاند. فقط از یک گوشه زیر تلی خاک، صدای گریه و زاری میرسد. لوجر خوششانس تنها بازماندهی این حادثه بود. او با اینکه به شدت سوخته بود، از این حادثه جان سالم به در برد.
او چنین گزارش داد که در وقت صبحانه، ناگهان هوا بسیار تاریک شد و یک باد به شدت داغ آمیخته با خاکستر ریز وارد سلول شد. گرما فقط یک لحظهی کوتاه طول کشید و همین لحظهی کوتاه، سوختگی عمیقی در بدن او ایجاد کرد. لوجر بعد از آن عفو و به یک سلبریتی جهانی تبدیل گردید. مردم به او عناوین مختلفی از جمله “مردی که در روز قیامت زندگی کرد” دادند. لوجر ۲۷ سال بعد از این حادثه، در اثر مرگ طبیعی مرد.
پینوشت: این جمله از دیداد Daydaad | دِیداد برای من خیلی الهام بخش است که “فلسفه به من آموخته است که همیشه چیزها در چارچوب یک قاب بزرگتر دچار قلب معنایی می شوند و خود من نیز مستمرا به دنبال آن قاب بزرگترم تا از خلالش تمام این بدشانسی ها در نظرم به یکباره دگرگونه شوند.”
– اَبا اِباد