اگر شما قانونگذار باشید و روزی قانونی وضع کنید که هیچکس در جامعه از آن پیروی نکند، آنوقت دو حالت وجود دارد.
حالت اول این است که قانونی که وضع کردهاید غلط است. مثلا قانون شما غیر واقع بینانه است و شرایط و نیازهای جامعه را در آن به خوبی نسنجیدهاید، پس کسی هم قانونی که وضع کردهاید را جدی نمیگیرد.
حالت دوم این است که کسانی که این قانون را رعایت نمیکنند و آن را زیر پا میگذارند، راه خطا رفتهاند و اشتباه میکنند. ممکن است آن جامعه اصلا برای قانون اهمیتی قائل نباشد و کار خودش را بکند. اما تشخیص اینکه آیا آن قانون بد است یا اینکه شهروندان صرفا به قانون احترام نمیگذارند و کار خودشان را میکنند، بعضا کار دشواریست
. من مجددا میخواهم از این مثال برای اتفاقی که در مورد علم و فلسفهی علم افتاد، استفاده کنم. تا میانهی قرن بیستم، دو نظریهی غالب در فلسفهی علم وجود داشت که توسعهی علم یا از طریق استقراء علمی (induction) یا استنتاج علمی (deduction) اتفاق میافتد. در استقراء علمی شما به دادهها نگاه میکنید و سپس به یک نظریه میرسید. در استنتاج علمی شما یک نظریه دارید و آن را مرتبا با دادههای جدید چک میکنید و فقط تا وقتی دادهها با نظریه همخوانی دارد، نظریهی شما درست است. اما این نظریاتی بود که در فلسفهی علم وجود داشت.
وقتی در همان قرن بیستم، فیلسوف آمریکایی توماس کوهن به طور دقیق به مسیر پیشرفت علم دقت کرد، دریافت که علم اینطوری که ما انتظار داریم پیشرفت نمیکند. شما اکنون اگر در رشتهی تخصصی خودتان سری به ژورنالهای معتبر علمی بزنید، خواهید دید که کسی تلاش نمیکند که نظریات علمی را رد کند. بیشتر دانشمندان در تلاش هستند که جهان را براساس همان نظریات علمی پیشین تفسیر کنند.
مثلا اگر یک گروه تحقیقاتی اخترفیزیک در حال تحقیق روی ساختار یک ستارهی نوترونی است، از نظریهی نسبیت عام برای این کار استفاده میکند. آن گروه دیگر که در حال رصد امواج گرانشی یک سیاهچالهی خاص است، آنها نیز از نسبیت عام برای این کار استفاده میکنند. یک گروه مهندسی که در حال طراحی یک سیستم ناوبری جدید است نیز نظریهی نسبیت را در طراحیهای خودش در نظر میگیرد. اما با اینحال شما همهی این کارها را فعالیتهای علمی در نظر میگیرید. اگر یکی از این گروهها به نتایج عجیبی برسد، دیگر دانشمندان نمیگویند که ای بابا نسبیت اشتباه بوده است و باید تغییرش دهیم. اگر آن گروه مقالهشان را برای چاپ در یک ژورنال بفرستند، احتمالا همهی داورها خواهند گفت که دوباره محاسبات خودتان را بازبینی کنید، چون ما فکر میکنیم که شما جایی در محاسباتتان اشتباه کردهاید. این شبیه این است که شما وارد بازی شطرنجی شدهاید که قواعد بازی مشخص است.
ما به علیرضا فیروزجا یا سارا خادم الشریعه میگوییم که اینها استاد بزرگ شطرنج هستند، نه به این خاطر که آنها در قوانین شطرنج دست میبرند، بلکه به این خاطر که آنها طبق همین قوانین شطرنج، حرفهای خوب بازی میکنند. بخش بزرگی از فعالیتهای علمی نیز، استفاده و به کارگیری همان نظریات علمی موجود است، نه رد نظریات علمی.
در این حالت ما یک اختلاف بین “جوری که باید باشد” و “جوری که واقعا اتفاق میافتد”، مشاهده میکنیم. اینجاست که توماس کوهن نظریهی پارادایم خودش را ارائه میدهد. نظریهی پارادایم، جوری که پیشرفت علم در واقع اتفاق میافتد را به ما توضیح میدهد.
پینوشت: موارد نامبرده تنها در فاز علم نرمال اتفاق میافتد.
– اَبا اِباد