اَبا اِباد

پارادوکس پدربزرگ

پارادوکس پدربزرگ

بحث‌ در بنیادین‌ترین سطح هر علمی، به ناچار به بحث فلسفی می‌انجامد. وقتی آلبرت اینشتین با گفتن این جمله که “خدا تاس نمی‌ریزد” با قوانین مکانیک کوانتومی مخالفت می‌کند، هم از درستی ریاضیات حاکم بر این شاخه آگاه است و هم از هماهنگی نتایج آزمایشات با پیش‌بینی‌های مکانیک کوانتومی اطلاع دارد. اما چیزی که‌ اینشتین با آن مخالفت می‌کند، یک نوع مخالفت فلسفی‌ست. سوالی که ذهن او را مشغول کرده یک سوال فلسفی‌ست. اینکه چطور‌ ممکن است یک‌ ذره احتمالا در نقاط مختلف حضور داشته باشد. چطور نمی‌توان همزمان سرعت و مکان یک ذره را به طور دقیق تعیین کرد.

چطور اندازه‌گیری روی یک ذره، همزمان بر ذره ای که میلیون‌ها کیلومتر دورتر قرار دارد، تاثیر می‌گذارد؟

اگر قرار است اطلاعاتی بین این دو مبادله شود، این اطلاعات باید با استفاده از همین فضا-زمان مبادله شود که حداکثر سرعت در آن، همان سرعت نور است. پس چطور دو ذره می‌توانند بدون توجه به فاصله‌شان از یکدیگر، روی همدیگر تاثیر بگذارند؟ در حالیکه این در هم تنیدگی کوانتومی، نه از نظر ریاضیاتی و نه از نظر آزمایشات، هیچ مشکلی ندارد. مشکل آن یک مشکل فلسفی‌ست. پس ما جایی ناچار می‌شویم که یافته‌هایمان را با واقعیت جهان و با شکلی که ما جهان را می‌شناسیم مقایسه کنیم و این نگاه یک نگاه فلسفی‌ست. شاید یک سوال مهم این باشد که اگر ما با استدلال منطقی-فلسفی اثبات کردیم که چیزی به لحاظ منطقی-فلسفی غیرممکن است، آیا هنوز این امکان وجود دارد که آن را به طریق علمی اثبات کرد و نشان داد؟

به عنوان مثال، ساخت ماشین زمان را در نظر بگیرید. ما اکنون می‌دانیم که به لحاظ علمی می‌توانیم به آینده سفر کنیم. البته هنوز از نظر تکنولوژیکی فاصله‌ی زیادی با ساختن یک ماشین زمان فاصله داریم. ما می‌دانیم زمان برای کسی که با سرعت نزدیک به سرعت نور حرکت می‌کند، آهسته‌تر از کسی که ساکن است می‌گذرد. پس ما می‌توانیم سوار فضاپیمایی شویم که با سرعت نزدیک به سرعت نور حرکت می‌کند، چند سالی از زمین دور شویم و سپس بازگردیم. وقتی که بازگردیم، زمان برای ما تنها چند سال گذشته، اما برای کسانی که روی زمین بوده‌اند، هزاران سال زمان گذشته است. پس ما می‌توانیم به این صورت به آینده‌ی زمین برویم. البته اگر شما آن را به عنوان سفر به آینده بپذیرید. چنین سفری به ظاهر از لحاظ فلسفی اشکالی ندارد.

اما حالا فرض کنید ما ماشین زمانی ساختیم که می‌تواند به زمان گذشته سفر کند. اما ما در سفر به زمان گذشته به مشکل برمی‌خوریم. فرض کنید من‌ به هزار سال قبل بازگردم و یکی از اجداد خودم را ملاقات کنم. جد من در هزار سال قبل، یکی از علل وجودی من است. من اکنون برای شما می‌نویسم چون هزار سال قبل، جدم با شریک عاطفی‌اش، همخوابی کرده است. پس آن زن‌ و مردی که هزار سال قبل بوده اند، یکی از هزاران علل لازم برای وجود من در این زمان هستند. اگر آن‌ها نبودند من نیز اکنون نبودم. اما من زمانی به جدم رسیده‌ام که هنوز با شریک عاطفی‌اش ملاقات نکرده است. او مرا به صرف ماهی دعوت می‌کند و وقتی که داریم ماهی‌ می‌خوریم، استخوان ماهی در گلوی او گیر می‌کند. متاسفانه من نمی‌توانم او را نجات دهم و او می‌میرد. اما حالا او قبل از ملاقات با شریک عاطفی‌اش مرده است.

در آن لحظه برای من که نوه‌ی هزار سال بعد او هستم، چه اتفاقی می‌افتد؟

آیا ناگهان در کل تاریخ، تمام فرزندان آن شخص از بین می‌روند؟

چطور معلول توانسته علت خودش را از بین ببرد؟

اینها گوشه ای از سوالات فلسفی پیرامون سفر در زمان است.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *