قدیمترها که هنوز استفاده از موبایل همهگیر نشده بود و کسی از گوگل مپ و جی پی اس برای مسیریابی استفاده نمیکرد، پدر آدم برای یافتن یک آدرس درمیآمد. آنوقتها من در تهران درندشت دانشجو بودم و وقتی سوار خطیهای برخی مسیرهای شلوغ و پرترافیک میشدم، میدیدم بعضی از این رانندهها همهی مسیرهای ممکن را مثل کف دست بلدند. مثلا وقتی از نیاوران یک تاکسی سوار میشدی، این تاکسی هزار سوراخ سنبهی آن مسیر را بلد بود. از این کوچه به آن کوچه از این خیابان به آن خیابان و ناگهان سر از تجریش در میآورد. من همیشه فکر میکردم این رانندهها چطور همهی این کوچهها را بلدند و حتی میدانند که ته فلان کوچه ماشینرو نیست و اگر بروند گیر میافتند.
گاهی اوقات هم رانندههای تازه وارد توی این تلهها میافتادند و حسابی روی اعصاب مسافران رژه میرفتند. من خودم اصلا در خودم نمیبینم که اینقدر مسیرها را درست به خاطرم بسپارم. اما کسانی را دیدهام که وقتی آدرسی از آنها میپرسی تا رنگ آجر دیوارها و شکل درختان مسیر را برایت میگویند که مثلا فلان جا میرسی به یک در زرد بعد سمت راست یک تیربرق قدیمیست میروی توی همان کوچه و … دقیقا مثل نقشهی گنج برایت مو به مو تعریف میکنند. اما آدم از خودش میپرسد که آن بعضیها چطور اینقدر مسیرها و آدرسها را خوب به خاطر میسپارند.
آیا این موضوع مربوط به بخش خاصی از مغز انسان یا نوع خاصی از سلولهاست یا آنها صرفا تصاویر خوبی از محیط ثبت میکنند؟ فکر نمیکنم این مساله صرفا مربوط به حافظهی تصویری باشد. مثلا من حافظهی تصویری قوی دارم و فردی را که چند سال قبل یک بار دیده باشم، بعدا هرجا ببینم سریعا میفهمم که قبلا او را دیدهام. اما برعکس در مسیریابی اصلا اینطور نیستم. مثلا یک مسیری را میروم و بعد میبینم که دوربرگردانی که همیشه دور میزدهام را پیدا نمیکنم. بارها هم اتفاق افتاده در تهران مسیر اشتباهی را رفتهام. یک بار یادم رفت از یک خروجی آزادگان خارج شوم و مجبور شدم یک مسیر طولانی را بروم تا به نقطهی اول برگردم. اگر مسیریابی صرفا مربوط به حافظهی تصویری بود که من باید مسیریابی را عالی انجام میدادم. من وقتی فکر میکنم میبینم که انگار در مغز من یک نقشه درست میشود و من می فهمم کجای این نقشه هستم. حداقل برای جایی مثل نیشابور که کوچکتر است و سالها آنجا زندگی کردهام، چنین نقشهای در ذهنم دارم.
این موضوع را اولین بار جان اوکیف در سال ۱۹۷۱ کشف کرد. او دریافت که وقتی موشها در بخش خاصی از اتاق قرار میگیرند، تعدادی از نوع خاصی از سلولهای عصبی در بخش خاصی از مغز موشها به نام هیپوکامپ، فعال میشود و در نقاط دیگر اتاق، تعدادی از سلولهای دیگر همین بخش فعال میشود. او دریافت که به این شکل یک نقشه در مغز موشها ساخته میشود. اما در سال ۲۰۰۵، دو دانشمند علوم اعصاب دیگر به نامهای می بریت موزر و ادوار موزر موفق شدند سلولهای دیگری تحت عنوان سلولهای شبکه را کشف کنند که مغز ما به کمک آنها یک دستگاه مختصات میسازد و به این شکل مسیرها را دقیقا پیدا میکند. این سه دانشمند در سال ۲۰۱۴ از بابت این کشف مهم موفق شدند نوبل فیزیولوژی و پزشکی را از آن خود کنند. جالب است بدانید که گروهی از محققان در سال ۲۰۰۶ دریافتند که ناحیهی هیپوکامپ رانندگان تاکسی لندن نسبت به انسانهای عادی بسیار بزرگتر است.
علت این امر احتمالا همین باشد که آنها مسیرهای زیادی را به خاطر سپردهاند. البته به شرطی که از گوگل مپ استفاده نکنند.
– ابا اباد