شما امروز از طرف یک کمپانی بزرگ برای یک موقعیت شغلی دعوت به مصاحبه میشوید و هفتهی بعد در مصاحبهی اول شرکت میکنید. مصاحبهی اول که کاملا تخصصی است با موفقیت پیش میرود و شما برای مصاحبهی دوم و با حضور نمایندگان بخشهای دیگر کمپانی دعوت میشوید. در مصاحبهی دوم در مورد حقوق و مزایا صحبت میکنید و در نهایت به توافق میرسید. حالا یک روز برای معرفی و آشنایی دعوت میشوید تا به محیط کار بروید و از نزدیک محیط را ببینید و همان روز نیز قرارداد برای مطالعه در اختیارتان قرار میگیرد. شما مدتی بعد قرارداد را کامل مطالعه و امضا میکنید و به همراه سایر مدارک برای کمپانی ارسال میدارید. روز شروع کار مشخص است و شما در همان روز کارتان را آغاز میکنید. شما برای این کمپانی کاری انجام میدهید و این کمپانی نیز هر ماه در روز مشخصی، به شما حقوقی را که در قرارداد آمده تقدیم میکند. این یک روند کاملا طبیعیست. شما حق و حقوق و وظایفی دارید و کمپانی نیز همینطور. هرکسی که در اطرافتان میبینید نیز کمابیش چنین وضعیتی دارد و این وضعیت به ظاهر کاملا طبیعی، بلکه بدیهیست.
اما به واقع این وضعیت لزوما نه طبیعیست و نه بدیهی. شما چون در چنین محیط و سیستمی رشد یافتهاید، تصور میکنید که هیچ حالت دیگری وجود ندارد و این حالت کاملا طبیعیست. حالا اجازه دهید حالت طبیعی دیگری را بررسی کنیم. البته این حالت نیز طبیعی و بدیهی نیست، اما فردی که در چنین محیطی رشد کرده حس میکند که این موضوع طبیعیست. یک بردهی آفریقایی را تصور کنید که در قرن هجدهم از آفریقا ربوده شده و به آمریکا برده شده است. او تقریبا صد سال قبل از فرمان مهم آبراهام لینکلن یعنی اعلامیهی آزادی بردگان در آمریکا زندگی میکند. آبراهام لینکلن در سال ۱۸۶۲ این اعلامیه را منتشر کرد و مدتی بعد این اعلامیه وارد قانون اساسی ایالات متحده شد.
این بردهی آفریقایی صاحب یک فرزند میشود و فرزند او هیچ حسی نسبت به زندگی در قبایل آفریقایی ندارد. از روزی که توانایی کار کردن دارد، ارباب او را به کار کردن وامیدارد. او با ارباب هیچ قراردادی را امضا نکرده است و اصلا برای خود حق و حقوقی قائل نیست. او ارباب را برتر از خود و صاحب خود میداند و هرگز روزی را تصور نمیکند که بخواهد از ارباب به خاطر بدرفتاری شکایت کند. ارباب در مقابل به او غذایی میدهد که زنده بماند. او در هیچ مصاحبهای نیز شرکت نکرده است و هیچ قانونی نیز از او حمایت نمیکند. اگر از ارباب اجازه بگیرید و با او صحبت کنید، به چشم او این شرایط کاملا عادی و طبیعی و بدیهیست و حالت دیگری وجود ندارد. او تنها راه زنده ماندن خود و دیگران را خوب کار کردن برای ارباب و تلاش زیاد و عدم سرپیچی و کارشکنی از دستورات ارباب میداند و باز هم همهی اینها برای او طبیعیست.
اما چه اتفاقی افتاده که امروز شاهد چنین چیزی نیستیم؟ علت اینکه اکنون ما در وضعیت اول هستیم نه در وضعیت دوم، وجود نهادهای اجتماعی (social institutions) پنهانیست که ما به وجود آنها توجه نمیکنیم. اما وجود آنهاست که چنین شرایطی را به وجود آورده که ما آن را طبیعی میانگاریم. ما قانون داریم، ادارهی کار داریم، کسی را داریم که قانون را اعمال میکند، اتحادیهی کارگردی داریم و…. اینها همگی آن نهادهای اجتماعی پنهانی هستند که ما در کنار آنها زندگی میکنیم و از وجود آنها غافلیم. وگرنه شرایط میتوانست به کلی طور دیگری باشد. پس وقتی از تقویت نهادهای اجتماعی صحبت میکنیم، منظور ما این نهادهاست.
– ابا اباد