یکی از دغدغههای من در پژوهشهای علمیام همواره این بوده که ما چه چیزهایی را بدیهی میانگاریم، در حالیکه بدیهی نیستند؟ شاید مهمترین رسالت یک پژوهشگر در هر حوزهای این باشد که چیزهایی که همگان بدیهی میانگارند، او آنها را بدیهی نانگارد. ما باید همیشه این سوال را از خودمان بپرسیم و بتوانیم پا بر روی بدیهیات بگذاریم. اتفاقا وقتی به سراغ مطالعهی تاریخ فلسفه و علم میرویم، میبینیم که بزرگترین انقلابات فکری و علمی نیز نتیجهی چنین رویکردی بوده است. وقتی همه سعی میکردهاند یک مساله را با فرضیات بدیهی قبلی حل کنند، یک نفر پیدا شده و پرسیده که چه کسی گفته این فرضیات بدیهیست؟ شاید این فرضیات به ظاهر بدیهی، اساسا نادرست باشند.
اما چون ما همواره آنها را شنیدهایم و به نوعی به آنها عادت کردهایم، در ذهن خودمان میگوییم که “خب اینکه واضح و مبرهن و بدیهیست”. اما روزی یک دیوانهای پیدا میشود که آنقدر دیوانه هست که میگوید “نه! کی گفته که این بدیهیست؟ این اصلا بدیهی نیست” و اگر آن فرد به قدر کافی دیوانه باشد، میتواند علم و فلسفه را با دیوانگی روشمند خودش زیر و رو کند. اما اگر به قدر کافی دیوانه نباشد و بیش از حد به بدیهی بودن بدیهیات اعتماد کند، این شانس را ندارد که کار بزرگ و انقلابی انجام دهد.
اجازه دهید با یک مثال این موضوع را بررسی کنیم. فرض کنید شما در قرن نوزدهم زندگی میکنید و هنوز رشتهای به نام فیزیک هستهای متولد نشده است. چون اساسا کسی نمیداند اتم هستهای دارد و قاعدتا کسی هم از وجود واکنشهای هستهای هیچ چیزی نمیداند. قطعات پازل فیزیک هستهای بعدها در قرن بیستم و به وسیلهی فیزیکدانان مختلف کنار یکدیگر گذاشته شد و این حوزه از دانش متولد گردید. استفاده از واکنشهای هستهای برای تولید انرژی نیز به بعد از جنگ جهانی دوم مربوط میشود. پس شما به عنوان فیزیکدان یا فیزیکدوست در قرن نوزدهم در این باره چیزی نمیدانید. اما اگر در قرن نوزدهم بپرسید که منبع انرژی خورشید چیست، کسی جواب دقیقی ندارد. اینجا قرنهاست که آدمها میآیند و میروند، اما بندرت کسی میپرسد که این حرارت بالای خورشید از کجاست؟ این به ظاهر بدیهیست که خورشید یک جرم سوزان است.
شما میتوانید گرمای این سوختن را در روزهای آفتابی احساس کنید.
اما هیزم این جسم آتشین از کجا میآید؟ واکنشهای هستهای؟
بله شما در قرن بیست و یکم زندگی میکنید، اما کسی که قبل از تولد فیزیک هستهای متولد شده، راجع به واکنشهای هستهای هیچ چیزی نمیداند. پس گرمابخش بودن خورشید، آنچنان هم بدیهی نیست. اما انسانهای زیادی چنین سوالی نداشته اند. در قرن نوزدهم این سوال برای فیزیکدانان پیش آمد. آنها تصور میکردند که این ذغال سنگ است که در خورشید میسوزد و منبع آن نیز، سیارکهای ذغال سنگی است که به درون خورشید سقوط میکنند.
اما محاسبات نشان میداد که اگر منبع خورشید ذغال سنگ بوده باشد، عمر خورشید میبایست در حد ۵۰۰۰ سال باشد. بعضی مدلهای دیگر علت این انرژی را گرانش عظیم خورشید میدانست که طبق این مدل نیز عمر خورشید ۲۰ تا ۳۰ میلیون سال برآورد میشد. اما خوشبختانه در آن موقع زمینشناسی به قدری پیشرفت کرده بود که انسان میدانست عمر زمین حداقل صدها میلیون سال است و خورشید به عنوان ستارهی مادر نمیتوانسته از زمین جوانتر بوده باشد. در نهایت تنها با تولد فیزیک هستهای بوسیلهی انسانهای دیوانهای که سوختن خورشید برایشان امری بدیهی و عادی نبود، این سوال در قرن بیستم پاسخ داده شد.
– ابا اباد