اَبا اِباد

aba ebad

دستان پاییز

پاییز من
بی تو‌ رنگی ندارد
تا زمستان بی‌رنگ را
چگونه از سر گذرانم
شنیده ام قصد رفتن کرده ای
مگر مرغان مهاجر
سفر آغازیده اند
که تو اینچنین
به تکاپو خاسته ای
مردمان گویند
اینجا دانه هست
آزادی هست
عشق هست
پس این هجرت از برای چیست
آیا چنین این است
که عشق آدمی
برای مرغان آزاد
چون اسارت است
آیا این شب‌های دراز
برایت ملال آور شده
یا که روزهای سرد
قلبت را سنگین کرده
عزیزکم
این دنیای بزرگ
برای آزادی کوچک ما
اندک جایی ندارد؟
خانه‌ای
حجره‌ای
سایه بانی
آزادی کوچک ما را
بر نمی‌تابد؟
این دست‌های پنهان
از برای کیست
که اینچنین
گلوی آزادی ما را
می‌فشارد
آیا نه این است که
این زنجیرها
این‌ ترس‌ها
این فکرها
همه اینجاست
درون ما
عزیزکم پاییز باز آمده
و باز خواهد آمد
دستت را بده
که پاییز
بدون دستانت
رنگی‌ ندارد

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *