فرض کنید تعدادی دستگاه پیچیده به دست ما رسیده است و میخواهیم به شکلی این دستگاهها را راه بیندازیم. تعدادی دستورالعمل برای راهاندازی و به کارگیری این دستگاهها نیز به دست ما رسیده است و تعداد زیادی اپراتور نیز قرار است که با این دستورالعملها دستگاهها را راه بیندازند. البته این دستگاهها کمابیش مشابه یکدیگر هستند. از بین دستورالعملها، یک دستورالعملی هست که هروقت روی هر دستگاهی به کار رفته، نتیجهاش خرابی آن دستگاه بوده است. این دستورالعمل تاکنون روی هیچیک از دستگاهها خوب عمل نکرده است. ما حتی آن را با اپراتورهای مختلف نیز تست کرده ایم و دوباره دستگاه خراب تحویل گرفتهایم. حتی وقتی بعد از خراب شدن بعضی دستگاهها در اثر استفاده از این دستورالعمل، دستورالعمل دیگری را به کار بردهایم، آن دستگاه درست شده و به خوبی شروع به کار کرده است.
در چنین حالتی دیگر نمیتوان گفت که آن دستگاهها مشکل داشته یا هیچیک از اپراتورها دستورالعمل را به درستی اجرا نکرده اند. اینجا دیگر واقعا مشکل از آن دستورالعمل است. حالا در این مثال، به جای دستگاه جامعه، به جای دستورالعمل ایدئولوژی و به جای اپراتور، مجریان آن ایدئولوژی را در نظر بگیرید. اگر یک ایدئولوژی هر بار و توسط هر حکومتی اجرا شده باعث خرابی آن جامعه شده است، پس باید در آن دستورالعمل شک کرد و به آن ایدئولوژی با دیدهی تردید نگریست. البته که اگر کسی با چشمانی باز و تفکری نقادانه به این ایدئولوژیها نگاه کند، میتواند مشکلات آنها را بیابد.
محض مثال یکی از این ایدئولوژیها که همواره در تاریخ خود، با شکست مواجه شده است، ایدههای مارکس یا ایدئولوژی مارکسیسم است. ما وقتی تاریخ جهان در قرن بیستم را نگاه میکنیم، میبینیم که این ایدئولوژی هربار به آن شکلی که مارکس مدنظر داشته اجرا شده، با شکست مواجه گردیده است. البته اجرای بعضی “نسخههای اصلاح شدهی” این ایدئولوژی مانند سوسیال دموکراسی در بعضی کشورها مانند کشورهای شمال اروپا با موفقیت همراه بوده است که در اینجا مورد بحث نیست. علیرغم احترام به جایگاه فلسفی مارکس، باید گفت که ایدئولوژی مارکسیسم یک اشکال منطقی بزرگ داشت و آن اشکال این بود که مارکس و پیروانش اعتقاد داشتند که این ایدئولوژی دیگر یک نظریهی فلسفی نیست، بلکه یک نظریهی علمیست و از همین رو، آن را سوسیالیسم علمی مینامیدند.
مارکس نیز ادعا میکرد که همانطور که قوانین نیوتن با داشتن اطلاعات از وضعیت فعلی یک سیستم، میتواند تمام آیندهی یک سیستم را دقیقا پیشبینی کند، قوانین اجتماعی اقتصادی او نیز میتواند به دقت وضعیت بعدی جوامع را پیشبینی کند. از همین رو، طرفداران این ایدئولوژی تصور میکردند که آینده از آنِ آنهاست و آنها در آینده زندگی میکنند. مارکس فکر میکرد که توانسته قوانین حرکت جوامع را به درستی مشخص کند و مو لای درز آنها نمیرود. چنین تفکری باعث شد که مارکس و طرفداران مارکسیسم فکر کنند که به یک قطعیتی رسیدهاند و از همین رو، نمیتوانستند ایدههای مختلف و متفاوت را بپذیرند.
به همین علت هرجایی که به قدرت میرسیدند، تمامی صداهای مخالف و منتقد را خاموش میکردند، چرا که فکر میکردند این ایدئولوژی آیندهی قطعی جهان است. اما بعدا و با گذشت زمان، به خصوص در نیمهی دوم قرن بیستم، مشخص شد که بسیاری از پیشبینیها مارکس درست از کار در نیامده و تاریخ مسیر متفاوتی را پیموده است.
البته که این نوشتار در تایید کاپیتالیسم نیست و اشکالات این نیز در حال نمایان شدن است.
– اَبا اِباد