اَبا اِباد

تاثیر مرز بر فرهنگ

تاثیر مرز بر فرهنگ

من اولین درس جامعه شناسی که در زندگی‌ام فراگرفتم، در سن هجده سالگی بود. در روزهای نخستی که به تازگی برای تحصیل به تهران رفته بودم یک هم اتاقی اهل آستارای گیلان نصیبم شده بود که اتفاقا آنموقع خیلی آبمان توی یک جوی نمی‌رفت و اختلاف داشتیم. البته بعدا بسیار با هم صمیمی شدیم و خوشبختانه دوستی‌مان از آن زمان همچنان برقرار است. این برای من عجیب است که در زندگی بهترین دوستان من کسانی بوده‌اند که در ابتدا با یکدیگر مشکلات جدی‌ داشته‌ایم و بعدا دوستی‌مان عمیق‌تر‌ شده. اما برعکس کسانی که از ابتدا با هم خیلی خوب بوده‌ایم و مشکلی نداشته‌ایم، بعد از مدتی دچار‌ مشکلات جدی‌ شده‌ایم‌ و دوستی‌مان چندان دوام نداشته است.

شاید علتش این باشد که وقتی از همان ابتدا با کسی اختلاف داریم، کاملا همه چیزش را با دیده‌ی نقد می‌بینیم و به این شکل بعدا اگر بیشتر طرف را بشناسیم، چیز منفی‌تری نخواهیم دید. اما وقتی از ابتدا با دیده‌ی دوستی و محبت نگاه کنیم، از مشکلات شخص چشم‌پوشی می‌کنیم و این مشکلات بعدا خودش را نشان می‌دهد. هیچ گلی هم در‌ دنیا بی‌خار نیست، پس بهتر که آدم همان اول خارها را ببیند.

به هر حال قصد ندارم اینجا درس اخلاق بدهم. حالا برویم سراغ آن درس جامعه‌شناسی که از دوستم گرفتم. من در آن سن به تفاوت جوامع خیلی فکر می‌کردم، اما هیچوقت پایم را از ایران بیرون نگذاشته بودم و از فرهنگ جوامع دیگر اطلاعی نداشتم. کمی تاریخ خوانده بودم و می‌دانستم که این کشور آذربایجان همین یکی دو قرن پیش از ایران جدا شده است. از طرفی در ادبیات هم زیاد راجع به اتحاد و دوستی ملل می‌شنیدم و اشعاری مثل این بیت که می‌گوید “هرکجا مرز کشیدند بیا پل بزنیم” را شنیده بودم. همه‌ی اینها و فکر زیاد و بدون مشاهده‌ی دقیق، باعث شده بود به این نتیجه برسم که مرزها چیزهای بیخودی‌ست و تاثیری روی انسان‌ها ندارد و فرهنگ انسان‌ها قوی‌تر از آن است که مرزهای سیاسی بتواند آن‌ها را تقسیم کند. پس طبق این استدلال انتظار داشتم که اگر شهری بر روی مرز قرار گرفته باشد و بین دو کشور مختلف تقسیم شده باشد، فرهنگ و تفکرات و گرایشات مردم دو قسمت شهر، باید بدون توجه به مرز، مشابه یکدیگر باشد. البته این برایم واضح بود که حتما مردم دو طرف مرز، امکانات فیزیکی متفاوتی دارند. چون این امکانات ناشی‌ از نظامات سیاسی حاکم بود. اما وقتی با دوست اهل آستارا صحبت کردم، مشخص شد که نظر من اشتباه بوده است.

من انتظار داشتم که فرهنگ مردم آستارای ایران با مردم آستارای آذربایجان بسیار به یکدیگر نزدیک باشد، چه اینکه این دو شهر تنها از طریق یک رودخانه از هم جدا شده اند. اما تجربیات دوستم خلاف این را نشان می‌داد. تنها ظرف همین صد و خرده‌ای سال، تجربیات گوناگون و نظامات سیاسی متفاوت حاکم بر این دو شهر، دو مسیر متفاوت و دو طرز تفکر متفاوت را برای آن‌ها رقم زده بود. بعدا وقتی به آلمان مهاجرت کردم دوباره همین موضوع را دیدم. ایالت‌هایی از آلمان که قبلا متعلق به آلمان شرقی بوده و ایالت‌هایی که متعلق به آلمان غربی بوده، فرهنگ کاملا متفاوتی دارند. ایالت‌های آلمان غربی بیشتر طرفدار احزاب میانه‌ و چپ هستند و ایالت‌های آلمان شرقی بیشتر طرفدار احزاب راست افراطی.

پس مرزها واقعا تاثیر دارند. آنجا بود که فهمیدم چرا دوست من با فاصله‌ی دو هزار کیلومتری از من، با من احساس صمیمیت بیشتری دارد تا کسی که یک کیلومتر آنطرف‌تر در آستارای آذربایجان زندگی می‌کند. ما با آن تجربیات و خاطرات مشترک داخل این مرزها به هم وصل شده‌ایم و ما شده‌ایم.

– ابا اباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *