اَبا اِباد

دو چهره‌ی مهم فلسفه‌ی علم در قرن بیستم، سمت چپ کارل پوپر (مبدع نظریه‌ی ابطال پذیری) و سمت راست توماس کوهن (مبدع نظریه‌ی پارادایم)

اشکال بنیادین قیاس علمی

نگاه ما به علم همواره این نگاه امروزی نبوده است. زمانی ما فکر می‌کردیم که یک نظریه‌ی علمی باید به گونه‌ای باشد که به طور مطلق، صحیح باشد. نگاه ما به علم تا قرن بیستم، دارای نوعی قطعیت (determinism) بود. یعنی ما فکر می‌کردیم که نظریه‌ی درست علمی، نظریه‌ای‌ست که به طور قطعی، واقعیت را برای ما بازگو کند. اما از آنجایی که علم و فلسفه، همواره دارای بده بستان‌های با هم بوده اند، با عیان شدن ناتوانی فیزیک کلاسیک در توصیف برخی پدیده ها و ظهور فیزیک مدرن، حوزه‌ی فلسفه‌ی علم نیاز به یک خانه تکانی داشت که این نگاه قطعیت گرا را از دامن فلسفه‌ی علم و خود علم بزداید.

در چنین شرایطی بود که کارل پوپر، فیلسوف اتریشی-انگلیسی، در کارهای خود، قیاس علمی (deductivism) را به عنوان روش جدیدی برای اکتشافات علمی تبیین کرد. روشی که به مساله‌ی عدم قطعیت علمی به خوبی و درستی پاسخ می‌دهد. در این روش که ابطال پذیری (falsification) را نیز در دل خودش دارد، دانشمند نظریه‌ی علمی‌اش را از هر کجایی که می‌خواهد، چه الهام، چه تخیل، چه محاسبات ریاضی و… به دست می‌آورد. اگر این روش قابل آزمایش باشد و بتوان آزمایشی را تصور کرد که به کمک آن بتوان این نظریه را رد کرد و یا به عبارت دیگر اگر ابطال پذیر باشد، نظریه یک نظریه‌ی علمی‌ست و می‌توان با ابزار علم بدان پرداخت. اما آن نظریه‌ی علمی هیچوقت به قطعیت نمی‌رسد. چرا که ما تا وقتی این نظریه‌ را قبول داریم که با نتایج آزمایشات ما همخوانی داشته باشد. اگر روزی آزمایشی این نظریه را رد کرد، ما با یک شوت محکم، نظریه را در سطل تاریخ علم پرتاب می‌کنیم و به سراغ نظریه‌ی جدید می‌رویم.

از این منظر، هر نظریه‌ی علمی، خطاپذیر است. در حالی که تا صد سال قبل ما فکر می‌کردیم نظریه‌ی علمی باید خطاناپذیر باشد و هیچ خللی به آن راه نیابد، حالا می‌دانیم که هر نظریه‌ی علمی خطاپذیر است. پس باید آنقدر آزمایش کنیم تا بالاخره نظریه‌ی علمی در جایی رد شود. اگر روزی ما آزمایش نظریات را متوقف کنیم، انگار که علم را متوقف کرده ایم. پس علم در واقع از فرضیاتی تشکیل شده است که فقط تا وقتی که با آزمایشات رد نشده اند، قبولشان داریم.

اما اینجا یک اشکال به کارل پوپر وارد می‌شود. ما می‌پرسیم آقای پوپر! اگر نظریات علمی خطاپذیر است و قطعیتی ندارد و ما پیوسته به دنبال این هستیم که نظریات علمی را رد بکنیم، پس چطور از این نظریات علمی استفاده کنیم؟ بالاخره ما اینقدر زحمت می‌کشیم و علم را توسعه می‌دهیم، می‌خواهیم از آن استفاده‌ای بکنیم. مثلا یک‌ تکنولوژی را توسعه دهیم یا یک‌ تفسیری از جهان برای خودمان داشته باشیم. اما این قیاس علمی، به ما حتی این مهلت را نمی‌دهد که به صورت موقت هم که شده، نظریه‌ی علمی را به عنوان نظریه‌ی درست قبول کنیم. پس حالا چه کار کنیم؟

چون احتمالا صد سال بعد همین نظریه‌ی ما نیز رد شود. پس باید صد سال صبر کنیم تا نظریه‌ی جدید بیاید و خب قاعدتا آن نظریه‌ی جدید نیز ابطال پذیر است و آن هم صد سال بعدش رد خواهد شد. این وسط ما باید چه کار کنیم؟

اینجاست که نظریه‌ی پارادایم (Paradigm Theory) توماس کوهن به کمک ما می‌آید. طبق این نظریه‌، توسعه‌ی علم از فازهایی تشکیل شده و ما در هرکدام از این فازها، می‌توانیم آن نظریات علمی را درست بیانگاریم و از آن‌ها بهره بگیریم.

تصویر فوق: دو چهره‌ی مهم فلسفه‌ی علم در قرن بیستم، سمت چپ کارل پوپر (مبدع نظریه‌ی ابطال پذیری) و سمت راست توماس کوهن (مبدع نظریه‌ی پارادایم)

-اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *