به باور بسیاری از منتقدان سینما و همینطور علاقهمندان به دنیای سینما، فیلم مرد ایرلندی محصول سال ۲۰۱۹ و به کارگردانی مارتین اسکورسیزی، تا حد زیادی نسخهی آپدیت شده یا اگر بخواهیم کمی سختگیر باشیم، کپی فیلم دیگر مارتین اسکورسیزی یعنی رفقای خوب محصول سال ۱۹۹۰ است. نقشه و طرح فیلم تقریبا مشابه است. البته من به شخصه مرد ایرلندی را بیشتر دوست داشتم. اما غرض از این نوشتار اینکه صحنهای از فیلم رفقای خوب، توجه من را به خودش جلب کرد و تصمیم گرفتم راجع به آن بنویسم. در یکی از صحنههای پایانی این فیلم، گنگستر مخوف فیلم هنری هیل، شدیدا درگیر سرعت زندگی میشود و کنترل زندگی از دستش خارج میگردد. او حالا به جای قاچاق اجناس معمولی به قاچاق مواد مخدر پا گذاشته و دارد حسابی پول در میآورد. او مواد مخدر را از یک تامین کننده میگیرد و بین خرده فروشان توزیع میکند و پولش از پارو بالا زده است.
اما یک چیزی را این وسط فراموش کرده است، زندگی. او سرش حسابی شلوغ شده و برنامهاش به شدت پر شده است. زندگیاش هر روز سرعت بیشتری میگیرد و مارتین اسکورسیزی این را به خوبی و زیبایی نشان میدهد. البته او خودش هم به مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده و مجبور است برای سرحال ماندن و بیشتر کار کردن و بیشتر دویدن، مواد بیشتری بزند. صحنهی زیر یک روز عادی او را نشان میدهد. از ابتدای روز او باید تعدادی اسلحه که برای جیمی خریده است را پیش او ببرد تا روی آن صداخفهکن امتحان کند. اما جیمی با دیدن اسلحهها شروع میکند به بهانه آوردن و اسلحهها را تحویل نمیگیرد و اعصاب هنری را حسابی به هم میریزد. هنری از آنجا باید برود بیمارستان و برادرش را برای شام شب کریسمس به خانه ببرد. بعد از اینکه برادرش را به خانه برد باید برود پیش پیتسبورگ و مقداری مواد از او بگیرد و به دست لوئیس برساند. او امیدوار است که حداقل پیتسبورگ اسلحهها را بخرد. بعد از آن باید برود خانه و پختن شام را شروع کند. در همین حین هم مرتبا با او تماس میگیرند تا او دستور دهد چه کار کنند و ….
اما در تمام این مدت هنری دارد گور خودش را میکند. چرا که پلیس او را تعقیب میکرده و او با این سرعت بالای زندگی و مشغلهی زیاد با اینکه از این موضوع بو برده، آن را جدی نگرفته است. اگرچه هنری یک خلافکار است، اما بالاخره او نیز یک انسان است و احوالات انسانی بر او ساری و جاریست. من وقتی این صحنه را میدیدم یاد مقاطعی از زندگی خودم افتادم که سرعت زندگیام زیاد شده و حسابی سرم شلوغ شده بود و دقیقا همان زمانها، بزرگترین ضربات را خوردم. این قسمت پروژه را باید انجام دهم، این را برای فلانی بفرستم که او انجام دهد، فلان کار را با آن یکی هماهنگ کن، با فلانی برای فردا قرار بذار، محتوای آموزشی برای فلان کلاس را آماده کن و…
ناگهان یک شب دوستم محکم جلوی من ایستاد و گفت این چه وضع زندگیست؟ گفتم باید آن کار را برسانی چون من قول دادم، گفت اصلا انجام نمیدهم و تو هم نباید انجام بدهی، بگو نمیتوانم وقت نمیکنم. تو اگر میخواهی صد تا کار را با هم انجام بدهی و بیخودی سر خودت را شلوغ کنی، همهی صد تا به علاوهی روح و روان خودت و اطرافیانت، همگی را یکجا خراب میکنی. او با این حرف، ترمز مرا کشید و من قبل از اینکه خیلی دیر شود، باز به زندگی بازگشتم. اگرچه من همچون هنری کار خلافی نمیکردم، اما وقتی وضعیت او را دیدم، دقیقا یاد آن روزهای خودم افتادم که سرعت زندگی داشت من را میبلعید. یادمان باشد “زندگی از هر موفقیتی ارزشمندتر است”.
– ابا اباد