اَبا اِباد

تاریخ اندیشه‌ی بشر

تاریخ اندیشه‌ی بشر

فرض کنید یک روز صبح از خواب بیدار شده‌ اید و می‌بینید شریک عاطفی‌تان بسیار ناراحت است و دلش گرفته. حالا یا شما اشتباه بزرگ کرده‌اید یا یک افسردگی فصلی‌ست یا عزیزی را به تازگی از دست داده و دلتنگ اوست و یا هر علت دیگری که نمی‌دانید. اما با شناخت قبلی که از او دارید، می‌دانید که این حال او، خود بخود خوب نمی‌شود و شما باید به شکلی کمک کنید تا از این حال خارج شود. پس تصمیم می‌گیرید پارنترتان را خوشحال کنید. کمی فکر می‌کنید که چطور می‌توانید او را خوشحال کنید. شاید رفتن به یک سفر، پیشنهاد خوبی باشد. به پارتنرتان می‌گویید بیا یک سفر برویم مثلا شیراز یا کیش یا برویم استانبول یا برویم پاریس. پارنترتان هم وقتی می‌بیند که شما به فکرش هستید و نسبت به او بی‌تفاوت نیستید، از این پیشنهاد بسیار خوشحال می‌شود و با روی باز قبول می‌کند.

تصمیم می‌گیرید یک سفر بروید تا حال و روز شریکتان خوب شود. اما روز بعد وقتی از خواب بیدار می‌شوید، خودتان و پارتنرتان را در تخت فرعون مصر می‌یابید و می‌فهمید شما شخصی در قرن بیست و یکم بعد از میلاد نبوده اید و آن فقط یک خواب بوده است. بلکه شما یک فرعون مصر هستید که در قرن سی‌ام پیش از میلاد فرمانروایی می‌کنید. حالا همه‌ی معادلات عوض می‌شود، جز ناراحتی همسرتان که همچون خواب شب گذشته، همچنان ناراحت است. شما که هنوز مانند خوابتان فکر می‌کنید، برای اینکه او را خوشحال کنید، به او می‌گویید بیا یک سفر برویم به بین النهرین. همسرتان از این پیشنهاد به شدت ناراحت می‌شود و حسابی از کوره در می‌رود و می‌گوید : “خاک بر سرت، فرعون‌های دیگر برای همسرانشان هرم (یا به زبان خودمان همان مقبره) ساختند و تو می‌خواهی با یک سفر بین النهرین، سر من را شیره بمالی. آن سفر را که خودم هم می‌توانم بروم. اگر‌ راست می‌گویی که به فکر منی، برای من هم یک هرم بساز که از اهرام همسران دیگر فرعون‌ها بزرگ‌تر باشد و من‌ بتوانم‌ در مجالس سرم را بالا نگه دارم.”

شما که حسابی شوکه شده اید، دستور می‌دهید که ساخت‌ هرم آغاز شود و همسرتان نیز حسابی خوشحال می‌شود. اما صبح که از خواب بیدار می‌شوید می‌بینید که شما واقعا همان انسان قرن بیست و یکم بعد از میلاد هستید و تمام آن اتفاقات قبلی، فقط خواب بوده است و‌ پارتنرتان اصلا از شما ناراحت نیست.

حالا که فهمیدید تمام آن‌ها خواب بوده و از این بابت خیلی خوشحال هستید، فکر می‌کنید که باید پارتنرم را نیز در این خوشحالی سهیم کنم. اما از بد روزگار، یادتان می‌رود که شما دیگر فرعون نیستید. به سراغ پارتنرتان می‌روید و می‌گویید عزیزم من امروز خیلی خوشحالم و به همین خاطر برایت یک سورپرایز بزرگ دارم و آن اینکه می‌خواهم بزرگ‌ترین (هرم) مقبره‌ی جهان را برایت بسازم تا با آن پیش بقیه فخر بفروشی. خب بقیه‌ی‌ داستان را خودتان می‌توانید حدس بزنید که چه دعوایی راه بیفتد. اما این دیگر یک خواب نیست و‌ هرچقدر چشم‌هایتان را می‌مالید تا از مهلکه خارج شوید، می‌بینید که نه انگار این دیگر خواب نیست.

غرض از بیان این داستان اینکه جهان‌بینی انسان‌ها مدام در حال تغییر است و نمی‌توان با جهان‌بینی امروز، رفتار انسان صد سال یا هزار سال قبل را تحلیل کرد.

تکمله : ما وقتی به سراغ تاریخ می‌رویم، باید تفاوت جهان‌بینی انسان‌های اعصار مختلف را نیز درک کنیم. ما نمی‌توانیم به سادگی بگوییم که فلان انسان‌ها در آن زمان اشتباه کردند. به یاد داشته باشیم که درک درست تاریخ بدون درک تاریخ اندیشه‌ی بشر، میسر نیست و براحتی به خطا می‌انجامد.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *