در خلال یکی از جلسات دورهی فلسفهی کاربردی استاد Daydaad | دِیداد، در مورد فردی که مدتها میشناختمش صحبت به میان آمد و من در مورد تغییر این فرد طی یکی دو سال کمی حرف زدم. استاد دیداد بعد از شنیدن حرفهای من، دو بیت شعر از خاقانی خواندند که من درس بزرگی از آن گرفتم. آن دو بیت شعر این بود: کهتری را که مهتری باشد هم بدان چشم کهتری منگر خرد شاخی که شد درخت بزرگ در بزرگیش سرسری منگر خب فلسفهی کاربردی یعنی چه؟ فلسفهی کاربردی یعنی همین. چه کسی گفته باید حرفهای قلمبه سلمبه زد تا فیلسوف و خردمند بود؟ حتما باید راجع به دازاین هایدگر و پدیدارشناسی هگل صحبت کرد تا بقیه بگویند فلانی چقدر فیلسوف است؟ حتما باید راجع به نومن و فنومن کانت صحبت کرد؟
فیلسوف آن کسی نیست که جهان را پیچیده میبیند، بلکه آن کسی فیلسوف است که جهان را متفاوت میبیند.
اما راجع به آن شعر، من از آن روز تا بحال خیلی فکر کرده ام. انسانها تغییر میکنند، حتی اگر شما متوجه این تغییر نشوید و در ذهن شما تغییر نکنند. فرض کنید شما امروز ارتباطتان با دوستی قطع شود و ده سال بعد دوباره او را جایی ببینید. زندگی دوست شما، در نگاه شما دو لحظه است، لحظهی قبل که آخرین باریست که او را دیدهاید و لحظهی بعد اکنون است که او را دوباره دیده اید. اگرچه فاصلهی بین این دو لحظه ده سال بوده و بر دوستتان در این ده سال، احوالات گوناگون گذشته است، اما از دید شما این فقط فاصلهی چشم بر هم زدنی بین این دو لحظه بوده است. آن دوست شما در این ده سال، بارها شغلش را عوض کرده، دوستان دیگری پیدا کرده، از نزدیکانش افرادی فوت شده اند و افرادی هم متولد شده اند. او چند بار عاشق شده و شکست خورده و باز دوباره فارغ شده است.
آخرین باری که او را دیدهاید، میخواسته سراغ شغلی برود و اکنون به شغل کاملا متفاوتی مشغول است. آنموقع که شما او را دیدهاید، او باورهای خاصی داشته و اکنون باورهای کاملا متضاد آنها را اتخاذ کرده است. علائق او طی این ده سال بارها عوض شده است. حتی اخلاق او ممکن است عوض شده باشد. مثلا آن زمان آدم تندمزاجی بوده و حالا در اثر ناملایمات زندگی، بسیار صبور شده است. او دیگر به هیچوجه آن آدم قبلی نیست. اگرچه شما همدیگر را میشناسید، اما بواقع او اکنون کاملا با شما غریبه است. چرا که او با آن آدم قبلی که شما در ذهنتان از او دارید، زمین تا آسمان فرق دارد. آدم توی ذهن شما تغییری نکرده است، اما آن آدمی که در جهان خارج است هزاران مرتبه تغییر کرده است.
حالا که متوجه به این تغییرات شده ایم، وظیفهی ما چیست؟ وظیفهی ما همان است که خاقانی در آن شعری که استاد دیداد از او نقل کرد، به ما گفته بود : احترام به تغییرات افراد. ما دیگر نمیتوانیم و نباید با همان چشمی که قبلا به او مینگریستیم، دوباره با همان نگاه و با همان چشم به او نگاه کنیم. ما باید تغییرات او را بپذیریم. او به طور خودخواسته یا نخواسته، تغییر کرده و انسان دیگری شده است. این درس اگرچه بدیهی به نظر میرسد، اما در مناسبات انسانی بسیار پرکاربرد و مهم است که بسیار به آن توجهی ندارند. این همان فلسفهی کاربردیست. و این بواقع همان فرم کاربردی نومن و فنومن کانت است. آن شخص برای خودش یک نومن یا ناپدیدار است و مستقل از ما تغییر میکند. اما شناخت ما از او یک فنومن یا پدیده است. وقتی ما بار دوم او را میبینیم، باید آن فنومن خودمان از او را مطابق با وجود جدید او آپدیت کنیم.
– ابا اباد