اَبا اِباد

aba ebad

آفرینش خیال

تو را نیافتم

پس در خیالم

تو را ساختم

تو را بافتم

تو را یافتم

در خیالم آنجا که زمانی نیست

آنجا که مکانی نیست

آنجا که بهای آزادی

تنها یک لبخند است

آنجا که عدالت

نیاز به اینهمه تعریف ندارد

آنجا که بودن تو

برای آنجا کافی‌ست

نمی‌دانم کی به اینجا آمده‌ای

نمی‌دانم کی از این رهگذر گذشته‌ای

اصلا نمی‌دانم کی به این جهان بل بشو

قدم می‌گذاری

اصلا آیا این جهان

شایسته‌ی قدم‌های توست؟

اصلا آیا چشمان تو

تاب این تاریکی را دارید؟

آیا گوش‌هایت

جز صدای نازک نوزادی در گهواره‌ای

صدای دیگری را می‌شنود؟

اگر روزی بر این دیار قدم گذاری

از این حجم‌ از حماقت

می‌خندی یا خواهی گریست؟

آیا ما را دیوانگانی خواهی دید

که زندگی را از یاد برده اند؟

یا دلیرانی که شجاعانه

به زندگی ادامه می‌دهند؟

اگر روزی از اینجا گذشتی

من را به یاد بیاور

من را که در خیال خود

تو را آفریدم

منی که به تاریکی

اجازه ندادم تا به سرزمین خیال

وارد شود و اوقاتت را

حتی اندکی تلخ کند

آن روز که از سرزمین خیال خسته شدی

سری هم به اینجا بزن

شاید که تاریکی

از دیدن تو شرم کند

و مردمان‌ با دیدنت روشن شوند

شاید باز به اینجا بازگردد

امید

-ابا اباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *