یک بار شانسیست، دو بار تصادفیست، سه بار اما الگوست. اگر موفقیتی چند بار تکرار شود دیگر نمیتوان آن را فقط و فقط به شانس و تصادف نسبت داد و حتما حکایت از یک الگو دارد. محض مثال فرض کنید در المپیک بعدی یک ایرانی در مسابقات شنا مدال طلا بگیرد. آیا این لزوما نشان میدهد که سطح ورزش شنا در میان ایرانیان بالا رفته است؟ نه لزوما، ممکن است آن فرد خیلی زیاد تلاش کرده باشد و در این زمینه استعداد هم داشته و مربی خوبی هم داشته است و همهی اینها در کنار هم، باعث شده که فرد در المپیک طلا بگیرد.
حالا اگر دو نفر ایرانی در المپیک بعدی در شنا طلا بگیرند، آدم کم کم شک میکند که احتمالا یک خبری هست. اما هنوز هم این احتمال وجود دارد که این دو نفر استثنا بوده باشند و ربطی به جریان ورزش کشور نداشته باشند. شاید اگر بررسی کنید ببینید که بقیهی شناگران ایران اختلاف به شدت معناداری با این دو نفر دارند و سطح ورزش شنا در کشور هنوز آنقدر خوب نیست.
اما اگر در المپیک بعدی ایران در رشتهی شنا چندین مدال بگیرد، آنوقت آدم میفهمد که نه یک خبری هست و مثل اینکه مردم ایران توجه ویژهای به شنا پیدا کردهاند. وقتی ایران چند قهرمان شنا در المپیک داشته باشد، این بیانگر این است که دهها شناگر دیگر داشته که این سه نفر بهترینهای آنها بودهاند. آن دیگران هم سطح خوبی داشتهاند، اما پایشان هنوز به المپیک باز نشده است.
یا مثلا اینکه شهری مثل جویبار این تعداد کشتیگیر قهرمان تحویل داده، نشان از یک الگو و یک جریان قوی در این شهر است. انگار که کشتی تبدیل به یک سنت در میان مردم این شهر شده و تعداد زیادی کشتیگیر دارند که حالا ما فقط طلاییهای آنها را میبینیم. بدون سفر کردن به این شهر و زیستن در کنار مردم آن، میتوان حدس زد که کشتی در بین مردم این دیار جایگاه و ارزش بالایی دارد که اینقدر مورد توجه قرار گرفته است. خب این مساله مختص ورزش نیست و در هر زمینهای میتوان چنین استدلال کرد.
مثلا ما میبینیم که کشور آلمان در چند قرن اخیر، چهرههای زیادی در فلسفه و علم به جهان معرفی کرده است. از هگل گرفته تا شوپنهاور و نیچه، از اینشتین گرفته تا هایزنبرگ. خب این بیانگر چیست؟ این موضوع بیانگر این است که علم و فلسفه جایگاه ویژهای در بین مردم این کشور دارد و بواقع یک سنت و یک الگو در میان این مردمان است که منجر به معرفی این تعداد چهره شده است. یعنی هزاران فیلسوف و دانشمند بودهاند که طلاییهای آنها همین اسمهاییست که برای ما آشناست. اگر یکی دو مورد بود، میتوانستیم بگوییم که شانسی و تصادفی بوده است.
مثلا هندوستان در قرن اخیر سه چهرهی علمی بزرگ یعنی رامانوجان، چاندراسخار و رامان را معرفی کرده، اما این موارد استثناست و خیلی بیانگر اهمیت علم و دانش در آن فرهنگ و در آن جامعه نیست. حالا برگردیم به خودمان. ما وقتی به تاریخ ایران قبل از حملهی مغول نگاه میکنیم، میبینیم که ما تعداد زیادی فیلسوف و دانشمند به جهان معرفی کردهایم که در سطح جهان کاملا شناخته شده هستند. وقتی شما میبینید تنها طی چند قرن کسانی مثل ابن سینا، فارابی، خیام، ابوریحان، رازی، طوسی و بسیاری چهرههای دیگر ظهور کرده اند، این نشان میدهد که زمانی علم و اندیشه سنت و الگوی ما بوده است. یعنی علم و فلسفه در جامعهی ما امری فراگیر بوده و هزاران نفر بدان مشغول بودهاند که ما فقط طلاییهایشان را میشناسیم. اما اگر روزی علم و فلسفه اینقدر جایگاه مهمی در جامعهی ما داشته، چرا نتوان آن را مجددا تکرار کرد؟
– ابا اباد