اَبا اِباد

The percentage of similarity of the human genome with other living organisms

آیا انسان مرکز هستی‌ست؟

پیش از اینکه نظریه‌ی زمین مرکزی (Geocentrism) در قرن شانزدهم میلادی توسط نیکلاس کوپرنیک، همه‌چیزدان (Polymath) لهستانی-آلمانی به چالش کشیده شود، بشر تصور می‌کرد که زمین مرکز جهان هستی‌ بوده و تمامی اجرام آسمانی، به دور آن در حال چرخش هستند.

این دیدگاه حداقل هزار و پانصد سال، پارادایم غالب جوامع علمی بود.

از آنجایی که انسان بلافاصله پس از چشم باز کردن، مشاهده می‌کند که هر روز خورشید از یک سمت طلوع کرده و در سمت دیگر غروب می‌کند و دیگر اجرام آسمانی نیز به همین شکل در حال چرخش هستند، و از طرف دیگر حرکت خود را احساس نکرده و تصور می‌کند خودش ثابت است و جهان به دور او می‌چرخد، درک اینکه زمین در حال چرخش به دور خورشید باشد، یک امر دشوار است. به طوریکه اگر دیگران واقعیت را در این باره به ما نگویند، شاید ما هیچگاه به خودی خود متوجه آن نشویم. از سوی دیگر، دیدگاه حکمای یونان باستان و دیدگاه ادیان که انسان را معیار همه چیز و هدف خلقت تصور می‌کردند، با این نظریه‌ی زمین مرکزیت همخوانی بیشتری داشت که چون این اشرف مخلوقات بر روی زمین است، پس کل هستی در حال گردش پیرامون اوست.

از این بابت، از آرای کوپرنیک به عنوان یک انقلاب و یک تغییر پارادیم (Paradigm Shift) یاد می‌شود.

اما دومین مهر بر تابوت تصور اشرف مخلوقات بودن انسان، ارائه‌ی نظریه‌ی “فرگشت بر اساس انتخاب طبیعی” در قرن نوزدهم توسط چارلز داروین و آلفرد راسل والاس (دو زیست شناس بریتانیایی) بود که نشان می‌داد تمام جانداران از نیایی مشترک که حدود ۳/۷ میلیارد سال پیش می‌زیسته‌، پدید آمده‌اند. شواهد متعددی تا به امروز، درستی این نظریه را تایید کرده است.  به عنوان مثال، با پیشرفت ژنتیک و بیوتکنولوژی، ما امروزه می‌دانیم که اطلاعات ژنتیکی انسان با میوه‌ی موز تا شصت درصد، با مگس میوه‌ تا شصت درصد، با گاوها تا هشتاد درصد، با گربه‌ها تا نود درصد، با سگ‌ها تا نود و چهار درصد و با شامپانزه‌ها ۹۸/۸ درصد مشابه است. اکنون این نظریه‌ زیربنای زیست شناسی مدرن محسوب می‌شود. تصور نمی‌کنم تعداد افرادی که در قرن بیست و یکم هنوز بر این نظرند که زمین مرکز جهان هستی‌ است، زیاد باشد. البته شاید تعدادی کسانی که فرگشت را به عنوان یک واقعیت علمی نپذیرفته‌اند، بیشتر باشد. هرچند عدم باور آن‌ها در این نظریه‌ی علمی خللی وارد نمی‌کند. اما برای من بسیار عجیب است که عده‌ی زیادی هنوز بر این باورند که تمامی هستی به خاطر آن‌ها ایجاد شده و خود را مرکز هستی و برترین موجودات تصور می‌کنند. چنین تصوری در اکثر موارد نتایج منفی به بار داشته است. تاریخ بشر پر است از نمونه‌هایی که نشان می‌دهد انسانی که قائل به برتری گونه‌ی خود بوده، گونه‌های دیگر و طبیعت را نابود کرده است. هرکجا گروهی از مردم خود را از دیگران برتر پنداشته‌اند، آسیب‌های زیادی به بار آورده‌اند.

این برتری طلبی (Supremacism) ممکن است براساس سن، جنسیت، قومیت، مذهب، گرایش جنسی، زبان، طبقه‌ی اجتماعی، ایدئولوژی، ملت، فرهنگ یا هر بخش دیگری از یک جمعیت خاص باشد. حال اینکه می‌بینیم ژنوم انسان‌ها تا ۹۹/۹ درصد، مشابه یکدیگر است.

پی‌نوشت: صادق هدایت در کتاب “انسان و حیوان”، این موجود دوپا را چنین توصیف می‌کند: “انسان نه‌ تنها حیوانی است که آلت دفاعیه او از سایر حیوانات کمتر است بلکه راه زندگانی خود را هم نمی‌داند. صفحات تاریخ او را با خون نوشته‌اند. جنایات و رذائل او را تا به حال هیچ حیوانی مرتکب نشده.”
تصویر: درصد تشابه ژنوم انسان با سایر موجودات زنده.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *