“من اصلا نمیفهمم چه چیزی مرا مجبور به تایپ این نامه میکند. شاید برای این است که دلیل مبهمی برای کارهایی که اخیرا انجام دادهام، باقی بگذارم. این روزها واقعاً خودم را درک نمیکنم. قرار است یک جوان معمولی، معقول و باهوش باشم. با این حال، اخیرا (یادم نمیآید از چه زمانی شروع شده) قربانی افکار غیرمعمول و غیرمنطقی زیادی شدهام. این افکار دائما تکرار میشوند و تمرکز روی کارهای مفید و مترقی به تلاش ذهنی فوقالعادهای نیاز دارد. در ماه مارس، وقتی والدینم از نظر جسمی از هم جدا شدند، متوجه استرس زیادی شدم. یک بار حدود دو ساعت با یک پزشک صحبت کردم و سعی کردم ترسهایم را که احساس میکردم انگیزههای خشونتآمیز مرا فرا گرفتهاند، به او منتقل کنم. بعد از یک فصل، دیگر هرگز دکتر را ندیدم و از آن زمان تاکنون به تنهایی با آشفتگی روانیام مبارزه کردهام و ظاهرا بیفایده بوده است. بعد از مرگم آرزو میکنم که کالبدشکافی روی من انجام شود تا مشخص شود که آیا اختلال جسمی قابل مشاهدهای وجود دارد یا خیر. من در گذشته سردردهای شدیدی داشتهام و در سه ماه گذشته دو بطری بزرگ اکسدرین مصرف کردهام. “
تنها چند ساعت بعد از نوشتن این جملات در تاریخ اول ماه اوت سال ۱۹۶۶، چارلز جوزف وایتمن، افسر سابق نیروی دریایی ایالت متحده، دقایقی بعد از نیمه شب، به سراغ مادرش رفت و او را به قتل رساند. او روی جنازهی مادرش یادداشتی گذاشت که من مادرم را بسیار دوست داشتم. او سپس به خانه برگشت و همسرش را در ساعت ۳ صبح به قتل رساند. در آنجا او در جایی یادداشتی نوشت که “دوستان حرفش را قطع کردند”. در ساعت ۱۱:۳۵ دقیقهی صبح، او با یک چاقو، یک دوربین دوچشمی و یک اسلحهی مخصوص تک تیراندازان، وارد دانشگاه تگزاس در آستین شد. او به طبقهی ۲۸ برج ساعت رفت و در آنجا سه نفر را به ضرب چاقو کشت. سپس اسلحهی دوربیندارش را روی سکو کار گذاشت و آن را روی افراد داخل محوطهی دانشگاه نشانه گرفت. چارلز وایتمن به مدت ۹۶ دقیقه از آن بالا، ۱۵ نفر را به قتل رساند و ۳۱ نفر را زخمی کرد. تا اینکه خودش با گلولهی پلیس کشته شد.
چند سال بعد از پایان غائله، یکی دیگر از زخمیها در اثر همان جراحات کشته شد و به این شکل، یکی از خونینترین قتلهای دسته جمعی ایالات متحده رقم خورد. بعد از مرگ چارلز، به وصیت او عمل شد و جسدش برای کالبدشکافی به پزشکی قانونی رفت. نتایج کالبدشکافی همه را شوکه کرد. پزشکان درون مغز چارلز مهربان، توموری به اندازهی یک گردوی کوچک پیدا کردند. بلافاصله یک کمیسیون تخصصی پزشکی تشکیل شد تا در مورد ارتباط بین این تومور و اعمال چارلز، اظهارنظر کنند. در قسمتی از گزارش این کمیسیون تخصصی آمده بود : “رابطهی بین تومور مغزی و اعمال ویتمن را نمیتوان با وضوح مشخص کرد. با این حال، تومور احتمالا میتواند در ناتوانی او در کنترل احساسات و اعمالش نقش داشته باشد”. چارلز خودش متوجه مشکلی در مغزش شده بود و این تومور تا حد زیادی، او را از حالت عادی خارج کرده بود.
او در یادداشتهایش مرتبا گفته بود که نمیداند چرا دارد این کارها را میکند و از کارهایی که کرده بود، شدیدا ناراحت بود و در یادداشتهایش اظهار تاسف کرده بود. این حادثه سوالات زیادی را ایجاد کرد. از جمله اینکه آیا راهی وجود دارد که قاتلین احتمالی بعدی را پیدا کرد؟ آیا اگر کسی با چنین توموری در مغزش پیدا شود، میتوان پیش از آغاز جنایت او را دستگیر کرد؟ آیا میتوان کسی را که هنوز جنایتی مرتکب نشده پیش از انجام جنایت، مجازات کرد؟ نظر شما چیست؟
– ابا اباد