دوستش او را برای یک مهمانی دعوت کرده بود. اما او به خاطر حضور افرادی که دوستشان نداشت، نمیخواست به آن مهمانی برود و دنبال بهانهای بود که نرود. سرانجام به این نتیجه رسید که بگوید مریض شده و نمیتواند در مهمانی حضور پیدا کند. اینطوری دوستش هم ناراحت نمیشد. همانروز تعداد دیگری از دوستانش میخواستند به پیک نیک بروند و به او پیشنهاد دادند که به آنها بپیوندد. او کلی فکر کرد که حالا چه کار باید کرد؟ فکرش حسابی مشغول بود که اگر به پیک نیک برود و دوستش بفهمد مریض نبوده، چه اتفاقی میافتد؟ این موضوع حسابی ذهن او را مشغول کرده بود. دست آخر تصمیم گرفت با دوستانش به پیک نیک برود. در پیک نیک حسابی به او خوش گذشت و عکسهای زیادی هم گرفت. دوست داشت عکسهایش را استوری کند، اما نمیتوانست. چون اینطوری دوستش میفهمید که او دروغ گفته که مریض بوده است.
او میدانست که دوستانش هم میخواهند از این پیک نیک عالی استوری بگذارند و چون نمیخواست دیده شود، مدام حواسش به این بود که توی هیچکدام از عکسها نباشد. او در روزهای بعد نیز مواظب بود که آن دوستش به هیچوجه نفهمد که مریض نبوده است. او حتی اگر موفق شود این موضوع را از دوستش پنهان نگه دارد، تا به همینجای کار، ظرفیت زیادی از مغز خود را به موضوع پنهان کردن اختصاص داده است. این کار و مراقبت مداوم، انرژی زیادی از او گرفته است. وقتی که همه از پیک نیک لذت میبردند، بخشی از مغز او مدام مراقب این بود که او در عکسها نباشد. در روزهای بعد او باید دروغهای دیگری بگوید تا موضوع را از دوستش پنهان نگه دارد.
اگر در این بین دوستش بفهمد که او دروغ گفته، هم آن انرژی و زمان هدر رفته و هم اعتماد دوستش به او از بین خواهد رفت. اما او میتوانست مسیر خیلی سادهتری را طی کند. او میتوانست خیلی شفاف به دوستش اعلام کند که چون فلانی و فلانی در آن مهمانی هستند، من راحت نیستم و به من خوش نمیگذرد.
در این مثال، حتما صداقت و شفافیت، راه حل بهینه بود که او آن را انتخاب نکرد و مجبور شد هزینهی زیادی پای عدم صداقت و عدم شفافیت صرف کند. اگر در این بین، دو سه تا دروغ دیگر هم داشته باشد، هزینهی پایش مداوم برای حفاظت از آن دروغها، بسیار بالاتر میرود. متاسفانه باید بگویم، فرهنگ ما ایرانیها، به شدت با عدم صداقت و عدم شفافیت مشحون است. ما روزانه هزینهی زیادی برای عدم شفافیت میدهیم. خیلی از این موضوعات مربوط به حفظ ظاهر و حفظ آبرو، به نوعی همان عدم شفافیت است. فردی علیرغم نیازی که به کمک دارد، میگوید مردم صورتشان را با سیلی سرخ نگه میدارند، پس من نباید به دیگران راجع به نیازم حرفی بزنم. فرد دیگری در مسالهای به شدت شکست خورده، اما چون نمیخواهد دل دشمنانش شاد شود، با هیچکس از این شکست حرفی نمیزند. مثلا کارش را از دست داده، اما وانمود میکند که کار دارد و همه چیز عالیست.
شخصی را میشناختم که سرمایهی زندگیاش را برده بود داخل بورس. اما از ترس اینکه بقیه جلوی موفقیتش را بگیرند، به هیچکس حرفی نمیزد تا اینکه شدیدا زمین خورد. حالا اگر با دو نفر مشورت میکرد، بقیه به او میگفتند که این رشد بورس حباب است و کشوری که تولید خاصی ندارد، بورس هم برایش بیمعنیست. شما همین مساله را در ابعاد حکومت نیز میبینید. حکومتهای حاکم بر ایران، آنقدر غیرشفاف و غیرصادق بودهاند که مردم ایران، از اتفاقات کشور و تصمیمات سیاسی تنها نتیجهاش را دیدهاند. عدم شفافیت، یک معضل بزرگ در فرهنگ ایرانیست که باید جهت رفع آن تلاش کنیم.
– ابا اباد