شخص الف، آدم به شدت قانون گریزیست. او تعداد زیادی کارگر غیرقانونی را در کارخانهاش استخدام کرده است و به جای پول، به این کارگران فقط غذا و سرپناه میدهد. تعداد زیادی از این کارگران هم کودکان و پیران هستند که شبانه روز برای دریافت همان غذا و سرپناه، برای شخص الف کار میکنند. آنها عملا فقط برای زنده ماندن در کارخانهی او کار میکنند. مطابق قانون، تمامی کارگرانی که او در کارخانهاش به کار گرفته، به صورت غیرقانونی کار میکنند و هیچیک اجازهی کار کردن ندارند. او برای اینکه بتواند از این کارگران در کارخانهاش استفاده کند، ناچار است مرتبا به بازرسان و مدیران ردههای مختلف ادارههای متعدد، رشوههای سنگین بدهد. او حتی به رئیسان زندانها پول میدهد تا زندانیان را برای کار در اختیار او بگذارند. او چندین بار دستگیر شده و پیش از محاکمه دوباره مسئولین ذیربط را خریده و آزاد شده است و همچنان به کارهای خلاف قانونش ادامه میدهد. همه از کارهای غیرقانونی او اطلاع دارند، اما چون سبیل همه را چرب میکند و هرکسی که خبردار میشود را میخرد و آدم خودش میکند، هیچوقت در دام قانون گرفتار نشده است. از هر زاویهای که نگاه کنید او آدم خلافکار و قانونشکنیست و به قانون احترام نمیگذارد.
شخص ب اما آدم بسیار موجهیست. او یک مدیر رده بالای دولتیست که به شدت انسان قانونمداریست. او تدابیر ویژهای اندیشیده که هیچ متخلفی نتواند از قانون فرار کند. او کارمند دولت است و هر قانونی که از مافوقش به او ابلاغ شود را مو به مو و بند به بند اجرا میکند. حتی اگر قانون جدیدی نقصی داشته باشد، او سریعا به مقامات بالا گزارش میدهد تا نقص آن قانون فورا برطرف شود و قانون تمام و کمال اجرا گردد. برعکس شخص الف که آدم خلافکاریست، این شخص اصلا اهل رشوه و زد و بند و مماشات نیست. زندگیاش سالم سالم است و یک لکهی خاکستری و کوچکترین قانونشکنی در زندگیاش دیده نمیشود. او به خاطر این قانونمداریاش مدام مورد تشویق و توجه قرار میگیرد و به عنوان الگو به دیگر کارمندان و مدیران معرفی میشود. همه به پاکدستی او اطمینان دارند و میدانند هیچجوره نمیتوان او را تطمیع کرد. برای او قانون به مثابهی یک امر مقدس است که باید همه به آن احترام بگذارند و احدی را از قانون کشور گریزی نیست. او مورد احترام همهی مدیران و روساست.
این دو شخصیت کاملا واقعی بودند و هر دو در یک عصر زندگی میکردند. اما در کمال تعجب، ما امروز به شخص الف، به عنوان یک منجی و قهرمان نگاه میکنیم و به شخص ب به عنوان یک مجرم و جنایتکار. چطور؟ شخص الف توصیف اسکار شیندلر (تصویر سمت چپ) سرمایهدار آلمانی است که با استخدام یهودیان در کارخانجات خودش به صورت کاملا غیرقانونی و با پرداخت رشوه به ماموران نازی، توانست بیش از ۱۲۰۰ یهودی را از مرگ حتمی در هلوکاست نجات دهد. همانطور که گفته شد، او قانون را زیر پا میگذاشت و جان انسانها را نجات میداد. شخص ب توصیف آدولف آیشمن (تصویر سمت راست) مسئول اداره امور مربوط به یهودیان در ادارهی اصلی امنیت آلمان و از افسران بلندپایهی حزب نازی بود. او که انسان بسیار دقیق و قانونمداری بود، در جریان جنگ جهانی دوم، دستور فرستادن بسیاری از یهودیان را به کورههای آدمسوزی صادر کرد. اما چرا ما اکنون آن شخص قانونشکن را یک قهرمان و این شخص قانونمدار را یک جنایتکار میدانیم؟
چون “اخلاق از قانون بالاتر است”. پس میتوان گفت که شکستن قانون غیراخلاقی، امری کاملا اخلاقیست.
نظر شما چیست؟
– ابا اباد