دیشب باز به خوابم آمد
آن ماهی کوچک آبی
که با هیاهوی برکه
اقیانوس را از یاد برده بود
و مشتی سنگ ریزه
برای او چون صدف مینمود
و خواب خرچنگها
چه اندوهبار
برای او معنی آزادی بود
و آب این برکهی دور
از یاد او برده بود
پاکی اقیانوس را
و صدای غمگین وزغها
در گوش او
زمزمهای بود
چون مرغان دریایی
و چه مبتذل بود
دستان ماهیگیر پیر
که میلرزید
و مرگ را نوید میداد
به ماهیان
آنگاه که چشم گشودم
ماهیان را دیدم
بسیار بسیار
یکان یکان
دوگان دوگان
در تماشای اقیانوس
میرقصند
اینجا دیگر خبری نیست
از خرچنگها
از وزغها
اینجا دیگر کسی
از ابتذال دستان ماهیگیر پیر
خبر هم ندارد
اینجا همه چیز آرام است
چون یک رویا
باور کنید یا نه
اینجا همه چیز خوب است
جز اینکه
کسی نمیداند
خواب است
یا که بیدار؟