جیگر، هر کار بزرگی جیگر میخواهد و هرکسی جیگر کارهای بزرگ را ندارد. بعضی آدمها اصلا در خودشان نمیبینند که کارهای بزرگی بکنند، میبینید که همه چیز در اختیار دارند اما جیگر و دل و جرأت انجام کارهای بزرگ را ندارند. میگوید مگر من کی هستم که بتوانیم یک فوتبالیست بزرگ شوم و بتوانم جای فوتبالیستهای بزرگ را بگیرم؟ یا مثلا میبینید یک بازیکن فوتبال خیلی تکنیکی چند نفر را دریبل زده و وارد هجده قدم شده و حالا فقط کافیست ضربهای بزند و کار را تمام کند، اما جیگرش را ندارد و در لحظهی آخر به دیگری پاس میدهد تا او کار را تمام کند. یا کشتیگیری را میبینید که خیلی عالی عمل کرده و رسیده به فینال المپیک، بعد در مسابقهی فینال هم خوب عمل کرده میخواهد حریفش را به پل ببرد، ناگهان میبیند این که مقابلش کشتی میگیرد فلان کشتیگیر معروف است که خوابش را هم نمیدیده روزی مقابل او کشتی بگیرد و جیگرش را ندارد که روی او پل بزند و فن را نیمه کاره رها میکند و به مدال نقره بسنده میکند.
یکی دیگر میگوید مگر من کی هستم که در موسیقی اثری بهتر از آثار فاخر موجود در جهان از خودم ارائه کنم؟ آن یکی میگوید مگر من کی هستم که یک استارت آپ بزرگ را آغاز کنم و آدمهای زیادی در تیم تحت رهبری من کار کنند؟ او هم دقیقا بازار و محصول و رقبا را میشناسد، ولی جنم این کار را ندارد.
خلاصه که این جیگر داشتن از هر استعدادی مهمتر است. انسانهای با استعداد اما ترسوی بسیاری بودهاند که به خاطر ترسشان، نتوانستهاند آن ضربهی تمام کننده را بزنند و نام خودشان را در تاریخ ثبت کنند. حالا یک نفر فوتبالیست است و از نام یک تیم بزرگ میترسد، دیگری کشتیگیر است و از نام یک حریف قدر میترسد، آن یکی موسیقیدان است و مقهور نامهای بزرگ عرصهی موسیقی میشود. یکی هم هست که مقهور ساختارها میشود و از شکستن ساختارها میهراسد.
حالا ساختارهای هر حوزهای ممکن است باشد. اما حتی ساختارهای علمی و فلسفی که به ظاهر بسیار محکم هستند هم نباید ما را بترساند. مثلا یک دانشمند نباید از این بترسد که ادعای او، روی فرضهای پیشینیان خط بطلان میکشد. اگر چنین چیزی او را بترساند، دیگرانی که جیگر و جرات و جسارت شکستن آن ساختارها و نظریات را دارند از راه میرسند و کار او را تمام میکنند. اما دریغ که همچنان که از قدیم گفتهاند کار را که کرد؟ آنکه تمام کرد.
یکی از معروفترین مثالها در این مورد، بیشک فیزیکدان هلندی هندریک لورنتس (تصویر سمت چپ) است. شما وقتی وارد کلاس فیزیک مدرن دورهی لیسانس فیزیک میشوید، در بخش نسبیت خاص اینشتین، اولین چیزی که میشنوید تبدیلات لورنتس است. شما میبینید با فرمولهای لورنتس، نسبیت خاص به خوبی توجیه و توضیح داده میشود. اما جالب است بدانید که لورنتس این فرمولها را که اتساع زمان را بخوبی نشان میداد، بسیار پیشتر از آلبرت اینشتین به دست آورده بود. وقتی این فرمولها را میبینید اولین چیزی که به ذهنتان میرسد همین اتساع زمان است و این خیلی واضح است.
اما چرا نسبیت خاص به اسم اینشتین تمام شد نه لورنتس؟
اگر لورنتز این تبدیلات را به دست آورده، پس میدانسته معنی این فرمولها چیست و میدانسته اینها مقابل تبدیلات گالیله است، پس چرا او نسبیت خاص را ارائه نداد؟ راستش لورنتز جیگر و جنم این را نداشت که خط بطلان روی دانش پیشینیان راجع به زمان بکشد. اما اینشتین جیگر و جنم و جسارت این را داشت و جفت پا رفت توی شکم پیشینیان و نام خودش را در ذهن و تاریخ بشر برای همیشه ثبت کرد.
– ابا اباد