اَبا اِباد

ابا اباد

دوست اشتباه من

قریب به ده سال است که او را می‌شناسم. از آن جمع او تنها کسی‌ست که هنوز با او در ارتباطم. این حفظ ارتباط کاملا یک طرفه و از سمت من بوده است. البته خیلی خودم را عامل حفظ این ارتباط نمی‌دانم، عامل حفظ این ارتباط فقط و فقط شانس و تصادف بوده است. آن هم از این بابت که او با یکی از دوستان نزدیک من هم‌نام است و با نامی تقریبا مشابه در لیست مخاطبینم ذخیره شده است. هر از چندگاهی که می‌خواهم با آن دوست نزدیکم تماس بگیرم، اشتباها با او تماس می‌گیرم. آنوقت او بسیار خوشحال می‌شود که کسی سراغش را گرفته و فکر می‌کند در این دنیایی که انسان‌ها با هم بسیار غریبه‌اند، او چقدر بامرام و بامعرفت بوده‌است که دوباره از من خبر گرفته‌ است. من هم وقتی می‌بینم که او چنین فکری دارد، به او نمی‌گویم که می‌خواستم با یک نفر دیگر تماس بگیرم و اشتباها با او تماس گرفته‌ام.

همین مساله من را در یک دوراهی اخلاقی قرار می‌دهد. از یک طرف، به شدت از دورویی و وانمود کردن به چیزی که نیستم یا ادای کاری را در آوردن متنفرم و به هیچوجه علاقه ندارم‌ روغن ریخته را نذر امامزاده کنم. دوست ندارم که او فکر کند من خیلی انسان بامعرفتی‌ بوده‌ام که به یادش افتاده‌ام و از او‌ خبر گرفته‌ام. دوست دارم خیلی زود به او بگویم که من قصد داشتم با شخص دیگری تماس بگیرم و اشتباها با تو تماس گرفته‌ام. از طرف دیگر می‌بینم که او به شدت انسان تنهایی‌ست و شاید به این تماس، بسیار نیاز داشته است. به خصوص اینکه زندگی‌اش پر از مشکلات است. هر بار که اشتباها با او تماس می‌گیرم، مشکلات جدیدتر و بزرگ‌تری برایش ایجاد شده است. البته انگار توجهی به این مشکلات ندارد. چرا که وقتی می‌پرسم چه خبر، با خنده از مشکل جدیدی که با آن دست و پنجه نرم می‌کند سخن می‌گوید. نمی‌دانم شاید هم این خنده نه از سر بی‌اعتنایی، بلکه از سر استیصال باشد.

اما در مجموع این موضوعات باعث می‌شود که هیچوقت به او نگویم که اشتباها با او تماس گرفته‌ام. بعد باز برایم سوال می‌شود که آیا من واقعا به این خاطر است که واقعیت را به او نمی‌گویم یا دوست دارم فکر کند که آدم بامرامی هستم؟ اصلا فکر مثبت یا منفی او چه تاثیری برای من دارد؟

من که با او خرده برده‌ای ندارم. مجددا از خودم می‌پرسم چرا اسمش را در لیست مخاطبین تغییر نمی‌دهی؟

بعد به خودم پاسخ می‌دهم که دوست دارم باز هم اشتباها با او‌ تماس بگیرم و احوالش را جویا شوم. مجددا خودم را به چالش می‌کشم که اگر دوست داری جویای احوالش شوی، چرا یک بار نه اشتباها، بلکه کاملا اختیاری و آگاهانه با او تماس نمی‌گیری تا حالش را بپرسی؟

اکنون مدت زیادی‌ست از او خبر ندارم، آن هم به این خاطر که با آن دوست نزدیکم که با او هم‌نام بود، ارتباطمان کم شده است. راستی او چطور می‌تواند متوجه شود که من اشتباها با او‌ تماس‌ گرفته‌ام نه آگاهانه؟ شاید او نیز این را می‌داند و آنقدر باشخصیت است که وانمود می‌کند نمی‌داند تا به من حس بدی ندهد. چه موجود پیچیده‌ایست این انسان.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *