مدت نسبتا زیادیست که گاه و بیگاه در شبکههای اجتماعی اعم از اینستاگرام و توئیتر و فیسبوک، تبلیغات بازیهای مختلفی به من نمایش داده میشود که گویی همگی از یک استراتژی بازاریابی پیروی میکنند. تبلیغ به این صورت است که صحنهای از یک بازی خیلی ساده نمایش داده میشود که یک بازیکن به شدت احمق و کند در حال بازی کردن است و در نهایت نیز او با چند حرکت احمقانه شکست میخورد. مثلا در صحنهی بالا، به جای اینکه از سمت چپ مثبت پانزده را انتخاب کند تا به تعداد سربازان پانزده نفر اضافه شود، اشتباها بر انتخاب منفی چهارده در سمت راست اصرار میکند و چهارده نفر از سربازان را از دست میدهد و در اثر همین حرکت اشتباه در ادامه، غول بزرگ میرسد و سربازانش را میکشد و او شکست میخورد.
من به خوبی احساس میکنم که این تبلیغ در حال فشار آوردن به روح و روان من است. معمولا هم یک نیرویی در ذهن آدم شکل میگیرد که ای بابا این که کاری ندارد، چرا این انتخاب را کردی ابله؟ من اگر بازی کنم خیلی راحت میدانم که باید سربازان را ببرم به سمت چپ و راحت پیروز میشود. من بارها و بارها برایم اتفاق افتاده که با دیدن این تبلیغات، خواستهام که بازی را نصب کنم تا به این ابله نشان بدهم بازی درست و حسابی یعنی چه؟
اما به محض اینکه برای نصب بازی به گوگل پلی رفتهام، فهمیدهام که ای بابا، این وسط آن ابله من هستم که گول این تبلیغ را خوردهام و دارم بازی را نصب میکنم. خوشبختانه هنوز هم که هنوز است این تبلیغات کارساز واقع نشده است و من هیچیک از آنها را نصب نکردهام. اما این مساله و فشاری که همواره از سمت این دسته از تبلیغات احساس میکنم، یک چیز را برای من روشن میکند، اینکه یک فکر قوی و البته به نظرم تاریک، پشت این دسته تبلیغات است.
بله علوم رفتاری (behavioral sciences) با وجود جنبههای مثبت زیادی که دارد، چنین جنبههای تاریکی نیز دارد و درست مثل یک شمشیر دو لبه عمل میکند. اینکه یک نفر ناخودآگاه جذب این تبلیغات شود، اینکه امروز بزرگ و کوچک، شب و روز داخل اینستاگرام و فیسبوک و تیک تاک و… وقت بگذرانند، اینکه آمازون یک جنس بنجل را دولا پهنا با من حساب کند و هزاران مثال دیگر، همگی نشاندهندهی جنبههای تاریک علوم رفتاریست. تحقیقات در این حوزه آنقدر تخصصی شده که حتی برای این حوزه نامی مجزا به اسم بازاریابی عصبی یا neuromarketing در نظر گرفته اند.
این نوع بازاریابی ترکیبی از تکنیکهای بازاریابی و یافتههای روانشناسی و علوم اعصاب یا نوروساینس است. دانشمندان در این حوزه با بررسی فعالیتهای مغزی انسان، به دنبال شناخت فرآیندهای تصمیمگیری در او هستند. البته پرواضح است که آنها در این تحقیقات به دنبال این نیستند که به افراد دارای مشکلات روحی و روانی کمک کنند، بلکه میخواهند بفهمند که مصرفکنندگان نسبت به ارائهی انواع محصولات و محرکها، چه احساسی پیدا میکنند و چه واکنشی از خود نشان میدهند. این اطلاعات به محققان بازار کمک میکند که بفهمند، آیا یک محصول یا یک تبلیغ، در مصرفکننده واکنشی مثبت ایجاد میکند یا خیر؟
مسالهی اصلی اینجاست که معمولا هیچیک از ما از چنین فعل و انفعالاتی اطلاع نداریم و البته این خیلی طبیعیست که اطلاعی نداریم، اما به شدت تحت تاثیر آن هستیم. این کار به نوعی دستکاری ذهن ماست. سوال بزرگتر این است که این تحقیقات تا کجا قرار است پیش برود؟
محض مثال اگر روزی کمپانیهای بزرگ بتوانند بر نتایج انتخابات تاثیر بگذارند، آنوقت تکلیف ارادهی آزاد و دموکراسی چه خواهد شد؟
– اَبا اِباد