فرهنگ ما خیلی اوقات شبیه سبک بازی رونالدینیو است. طوری که میتوانیم اسم فرهنگ ایرانی را فرهنگ رونالدینیویی بگذاریم. ویژگی منحصر به فرد بازی رونالیدینیو این بود که به یک طرف نگاه میکرد و به یک سمت دیگر پاس میداد. من ایرانیهای زیادی را میبینم که خیلی قشنگ حرف میزنند و مینویسند و دیگران را به چیزی توصیه میکنند و بعد خودشان طور دیگری و کاملا مخالف توصیهشان عمل میکنند. اصلا این موضوع در فرهنگ ما نهادینه شده است. محض مثال ما ضرب المثلهای زیبایی داریم که مدام آنها را تکرار میکنیم. ولی خودمان خیلی آنها را قبول نداریم.
مثلا گوش همهمان از این ضرب المثل پر است که “کار که عار نیست”.
خیلی اوقات میبینید همان کسی که امروز با دیدن شغل کسی گفته کار که عار نیست، فردا پشت سر او حرف میزند که دیدید که او با آن دبدبه و کبکبهاش مشغول به چه کار سطح پایینی شده است. اگر پشت سرش نگوید، توی دلش میگوید و به آن شخص به دیدهی تحقیر نگاه میکند. پس در فرهنگ ما بین حرف چیزی را زدن و عمل به آن، میتواند حتی تضاد برقرار باشد. اما یکی از اولین موضوعاتی که هرکسی بعد از مهاجرت به یکی از کشورهای پیشرفته متوجه آن میشود، همین مسالهی عار نبودن کار است. در کشورهای توسعه یافته، شما میتوانید افراد را در مشاغل مختلف ببینید که بسیار با احترام با آنها برخورد میشود. اصلا کسی احساس نمیکند که مثلا من فلان شغل را دارم و دیگری فلان شغل را. همه به صورت گلهای به سمت پزشکی و مهندسی هجوم نمیبرند. یکی کارهای فنی را دوست دارد و مشغول همان کارهای فنی میشود. دیگری برنامه نویسی دوست دارد و به آن سمت میرود. دیگری مسافرکشی را کار راحتی میبیند و به آن مشغول میشود. یکی به مهندسی علاقه دارد و به آن سمت میرود. اتفاقا اختلاف درآمد هم وجود دارد و بسیاری از افراد با توجه به درآمد و بازار کار به سمت مشاغل مختلف میروند. اما کسی به دیگری از بابت شغلش با دیدهی تحقیر یا دیدهی تمجید نگاه نمیکند.
شما میتوانید دانشجویانی را ببینید که در یک نانوایی کار میکنند. یا دانشجویی که برای امرار معاشش در قسمت دلیوری یک رستوران کار میکند. آن یکی گارسون یک رستوران شده است. همهی افراد حداقل در زمان دانشآموزی یا دانشجوییشان تجربهی چنین شغلهایی را داشته اند. من میبینم که شخصی که هر روز به خانهی من روزنامه میآورد، یک پسر نوجوان است که این کار را میکند. یا وقتی به خرید میروم میبینم که یک نوجوان در صندوق نشسته است که با توجه به سن و سالش حتما دانش آموز است. وقتی وارد مطب یک پزشک میشوید، خیلی راحت نمیتوانید متوجه شوید که کدامیک پزشک است و کدامیک منشی و کدامیک دستیار پزشک.
هرچند درآمدشان متفاوت است اما همگی محترمند و کسی به خاطر شغل هیچکدام، دید متفاوت بالا به پایین یا پایین به بالا به آنها ندارد. حالا ما که از کودکی توی گوشمان خواندهاند که “کار که عار نیست” وقتش رسیده که در فرهنگمان واقعا آن را به کار گیریم. جامعهی ما باید طوری باشد که کسی اگر میبیند شغلی را دوست دارد یا با شغلی راحت است یا شغلی درآمد خوبی دارد یا حتی اکنون به شغلی نیاز دارد، باید با خیال آسوده به سمت آن شغل برود و مورد سرزنش کسی واقع نشود.
– ابا اباد