فرض کنید تا امروز قانونی در کشور وجود داشته که همه آن را پذیرفته و دنبال میکرده اند. مثلا محدودیت سرعت در آزادراه تهران-قم برای خودروهای شخصی، ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت بوده است. اکثر رانندگان هم این محدودیت سرعت را پذیرفته و رعایت میکردهاند. این سرعت برای چنین آزادراهی، به نظر منطقی و اصولی میرسد. چرا که سرعت بالاتر در این آزادراه با این امکانات، میتواند برای خود شخص و دیگران خطرآفرین باشد.
مثلا کسی اگر با سرعت ۲۰۰ کیلومتر بر ساعت در این آزادراه تصادف کند، بعید است جان سالم با در ببرد. اما همین فردا شخص دیگری فرماندهی پلیس راه میشود و میگوید از امروز سرعت مجاز در آزادراه تهران-قم به ۶۰ کیلومتر در ساعت کاهش مییابد و هرکس بیشتر از این سرعت حرکت کند، جریمه میشود. خب به نظرتان چه اتفاقی میافتد؟
بعید میدانم در قسمتهایی از این آزادراه که پلیس حضور ندارد و دوربین کنترل سرعت نیز وجود ندارد، رانندگان از این قانون پیروی کنند. احتمالا خود پلیس هم بعد از مدتی بیخیال این قانون شود. چون از دید رانندگان، سرعت ۶۰ کیلومتر بر ساعت برای این آزادراه خیلی پایین است و فایدهای ندارد که آدم مسیر یک ساعتهی تهران-قم را به خاطر این محدودیت سرعت دو ساعته طی کند. اصلا چنین محدودیت سرعتی منطقی به نظر نمیرسد.
آنموقع یک اختلاف ایجاد میشود. اختلاف بین چیزی که قانون میگوید باید باشد و چیزی که در واقعیت هست. اینجا قاعده یا norm این است که خودروها با سرعت کمتر از ۶۰ کیلومتر بر ساعت حرکت کنند. اما چیزی که در واقعیت اتفاق میافتد یا چیزی که fact است، این است که اکثر رانندگان با همان سرعت ۱۲۰ کیلومتر بر ساعت رانندگی میکنند. خیلی از قوانینی که برای عموم جامعه غیرمنطقی به نظر میرسند، دچار چنین سرنوشتی میشوند که به آنها بیتوجهی میشود و کسی از آنها تبعیت نمیکند. پس ما همواره باید نیمنگاهی به واقعیتها نیز داشته باشیم.
اما همین قضیه راجع به علم وجود دارد. جوری که فلسفهی علم میگوید علم باید به این صورت پیشرفت کند و جوری که علم واقعا در حال پیشرفت است. این موضوع نقطهی آغاز تئوری پارادایم است. ما پیش از این با دو روش استقرای علمی (inductivism) و قیاس علمی (deductivism) آشنا شدیم و دیدیم که در روش قیاس علمی که بیشتر مورد قبول است، ما ابتدا نظریه را ارائه میدهیم و سپس آن را با شواهد میسنجیم.
در قیاس علمی، نظریه تا وقتی درست است که ابطال نشده باشد. همینکه آزمایشی نادرستی نظریه را نشان داد، نظریهی ما رد میشود. اما چنین دیدگاهی خیلی سختگیرانه به نظر میرسد. در این صورت، ما هیچگاه فرصت این را نداریم که از نظریهمان استفاده کنیم، چرا که هیچوقت نمیتوانیم درستی هیچ نظریهای را بپذیریم.
اما اگر به تاریخ علم نگاه کنیم، میبینیم که در هر زمانی، دانشمندان نظریاتی را درست میدانستهاند و براساس آن نتایجی هم استخراج میکرده اند. پس اینجا یک دوگانگی مشاهده میشود. جوری که علم باید پیشرفت کند یا همان استقراء علمی و قیاس علمی. جوری که علم در واقعیت پیشرفت میکند یا همان تئوری پارادایم.
به همین خاطر، از مورد اول و دوم، به عنوان رویکرد اصولی (normative positions) و از مورد سوم به عنوان رویکرد تفسیری (descriptive position) در فلسفهی علم یاد میشود.
– اَبا اِباد