اَبا اِباد

شعر ندیده و نشنیده از ابا اباد

ندیده و نشنیده

ما که ندیدیم

تنها شنیدیم

که آنجا هوا خوب شده

چشمان ما بسته بود

و روشنایی خورشید را ندید

اما گرمایش

گرمای خورشید

آنگاه که بی چشمداشت می‌تابید

و جانمان را قلقلک می‌داد

ما که ندیدیم

پیش از ما رفته بود

اویی که منتظرش بودیم

گوش‌هایمان کر بود

و صدای قدم‌هایش را نشنید

اما نسیم

نسیم دامنش

آنگاه که دامن کشان می‌رفت

و موهای ما را نوازش می‌داد

ما که ندیدیم

خوابمان سنگین بود

و پروانه‌ آرام آرام

از پیله به در آمد

پرید و رفت

ما‌ ندیدیم

ما‌ بوی گل را

در همین حوالی

جدی نگرفتیم

ما ندیدیم

نشنیدیم

نبوییدیم

حالا تنهایی اینجاست

همینجا نشسته

و ما را تنگ در آغوش می‌فشارد

حالا تاریکی

فارغ از دیدن و شنیدن ما

جولان می‌دهد

حالا سال‌هاست

که پرندگان

تک به تک آواز تنهایی سر می‌دهند

حالا سال‌هاست

قلب‌ انسان‌ها

ناجور کور شده

حالا دست‌ها سرد است

خنده‌ها تلخ است

حرف‌ها، پر از نیش و کنایه

حالا نگاه‌ها سنگین

و مغزها سبک‌تر

اما بخت ما خوش بود

مایی که از این تزلزل

جز هیچ ندیدیم

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *