مسالهی اصلی واقعا چاقو نیست، مسالهی اصلی این است که چاقو در دست چه کسیست. شما اگر چاقو را به دست قصاب بدهید، او با چاقو برای شما گوشت را تکه تکه و ساطوری میکند. اگر چاقو را به دست آشپز بدهید، او سبزیجات را به آن خرد میکند. اگر چاقو را به دست یک مهمان عاقل و بالغ بدهید، او با آن پوست میوه را میگیرد. حتی اگر آن را به دست یک چاقوکش حرفهای بدهید، او نهایتا در یک دعوا دو تا خط روی طرف مقابل میاندازد. اما امان از روزی که چاقو را به دست یک دیوانه بدهید. دیگر هیچکس از دست او در امان نخواهد بود. هرکس او را ببیند باید از دستش فرار کند، چون او خطر چاقو را درک نمیکند. او نمیتواند خودش را به جای طرف مقابل تصور کند و فکر میکند چون چاقو زدن برای او دردی را به همراه ندارد، برای شخص مقابل هم چاقو خوردن دردی را به همراه ندارد
. پس مشکل اصلی چاقو نیست، مشکل اصلی این است که چاقو دست چه کسیست و قرار است با آن چه کاری بکند. واکنشهای هستهای نیز چیزی شبیه همان چاقوست. شما اگر در مورد قدرت این واکنشها به سیاستمداران دیوانهی دنیا بگویید، اولین چیزی که به ذهنشان میرسد، این است که با این واکنشها سلاح اتمی بسازند و بر سر مردم بیگناه دنیا بیندازند. اما اگر راجع به آن، به آدمهای عاقل و سالم بگویید، هزاران کاربرد خوب برای آن پیدا میکنند. اینکه بزرگترین فیزیکدانان تاریخ چنین پدیدهای را کشف کردهاند، همانند این است که یک چاقو ساختهاند. اینکه چاقو در دست چه کسی میافتد و آن شخص از این چاقو چه استفادهای میکند، دیگر چندان ربطی به سازندهی چاقو ندارد. این از نادانی آن سیاستمدارانیست که از چنین پدیدهی جالب و با ارزشی، به وحشتناکترین شکل ممکن استفاده میکنند.
اما چه میشود کرد که اکثر سیاستمداران جهان هنوز خیلی از عقل و خرد بدورند. اما بگذریم. حتما از کاربردهای واکنشهای هستهای بارها و بارها شنیدهاید. اما من میخواهم اینجا به یک کاربرد بسیار جالب آن اشاره کنم.
در اول دسامبر سال ۱۹۶۳، در حین حفاری چاه گاز شمارهی یازده اورتابولاک جنوبی در کشور ازبکستان (در آن زمان شوروی سابق)، ناگهان در عمق دو و نیم کیلومتری از سطح زمین، کنترل از دست مهندسان حفاری خارج شد. آنها در این عمق ناگهان با فشار بسیار بالای ۳۰۰ بار مواجه شدند که اصلا انتظارش را نداشتند. این اتفاق منجر به یک انفجار و پس از آن شروع یک آتشسوزی بزرگ در این چاه شد. این آتشسوزی به مدت ۱۰۶۴ روز یعنی تقریبا سه سال ادامه داشت. تلاشهای مختلف برای اطفای حریق همگی ناموفق بود. طی این مدت دوازده میلیون مترمکعب گاز طبیعی در این آتشسوزی سوخت و هدر رفت. بسیاری از گونههای طبیعی در این منطقه از بین رفتند. نه فقط به خاطر آلودگی، بلکه بیشتر به این خاطر که با دیدن این نور زیاد در شب، به شعله نزدیک میشدند و در اثر حرارت زیاد میمردند.
دانشمندان پیشنهاد دادند که به کمک یک انفجار هستهای کنترل شده، لایههای سنگ را جابجا کنند تا چاه کور شود. بالاخره بعد از ۳ سال در ۳۰ سپتامبر ۱۹۶۶، یک انفجار هستهای کنترل شده در عمق ۱۵۰۰ متری صورت گرفت و تنها ۲۰ ثانیه پس از وقوع انفجار، این آتش بالاخره خاموش شد. این هم یک کاربرد خوب و درست از واکنشهای هستهای.
– اَبا اِباد