ذهن انسان از پارادوکس بیزار است و گریزان. یا به عبارت دقیقتر بگوییم دارای یک ترس نسبت به پارادوکس (Paradoxophobia) است. به همین خاطر ما بین دو امر متناقض “و” را نمیپذیریم بلکه “یا” میگذاریم.
به عنوان مثال اگر کسی بگوید من رنگ نارنجی را دوست دارم و من رنگ نارنجی را دوست ندارم، ما تناقض را احساس میکنیم و آن را نمیپذیریم و سریعا در پاسخ خواهیم گفت: بالاخره شما یا رنگ نارنجی را دوست دارید یا دوست ندارید؛ نمیشود که هم آن را دوست داشته باشید هم دوست نداشته باشید. اما جالب اینجاست که برخلاف ذهن، روان آدمی نه تنها پارادوکس را میپذیرد، بلکه بعضا یک علاقهای به پارادوکس دارد.
تا پیش از دنیای مدرن قرن بیستمی، اندیشمندان ذهن و روان را جدا از یکدیگر نمیدانستند و تقسیم بندی ماهیت آدمی براساس جسم و روح بود.
در قرن بیستم و با رشد روانشناسی، ذهن و روان از یکدیگر تفکیک شد. در واقع ذهن موضوع مطالعات فلسفی و روان موضوع مطالعات علمی (بالاخص روانشناسی) است. و این پارادوکس دوستی یا paradoxophilia مربوط به روان آدمی است. اینکه میبینیم شخصی از شخص دیگری متنفر است اما همچنان دوست دارد با او همکلام شود. شخصی عاشق شخص دیگریست و همزمان از او متنفر است. فردی به علم و فلسفه و منطق علاقه دارد، اما این علاقه از سر منطق نیست بلکه از سر احساس است. هیچوقت کسی نمیتواند با ریاضیات، برای ما اثبات کند که ریاضیات جذاب است و سپس ما نتیجه بگیریم که باید ریاضیات بخوانیم. بلکه ما براساس احساس خود به سمت ریاضیات گرایش پیدا میکنیم. اما وجود این پارادوکسها چیز بدی نیست و موجب زایایی مجموعهی ذهن روان ما میشود. به این شرط که ما ابتدا این پارادوکس را بپذیریم و سپس بیندیشیم که این پارادوکس چطور میتواند منجر به سازندگی شود.