مرگ در پیش
و زندگانی در پس
و من سرگردان میان این دو
اگر بایستم زندگی میایستد
و اگر به راه افتم
مرگ مرا در آغوش میکشد
و من در این دریای طوفانی
در جستجوی کدامین ساحل
اینچنین میرانم
قایق نحیفم را
چه در چنته دارم
از عقل و تجربه
از بیم و امید
از روشنایی و تاریکی
آیا به ساحل خواهم رسید
یا دریا مرا خواهد بلعید
اکنون در این میان
چراغی میبینم
که در دوردستها
سوسو میزند
آیا این فانوسیست
که نوید روزهای آرام را میدهد
یا پریان دریایی
که مرا به سوی گردابی عظیم میبرند
یا ماهیگیری پیر
که دیگر از طوفان بیمی ندارد
اما این نور
در این آنِ سهمناک
در من آرامشی میدمد
که تو تنها نیستی
دوستی اینجاست
نور یعنی دوست
دوست یعنی نور
های ای نور
تو مرا در آغوش بگیر
من تو را میخواهم
من تو را مییابم
هان ای دوست
من تو را مییابم