اَبا اِباد

آموزش از اهداف توسعه پایدار

آموزش از اهداف توسعه پایدار

انسان ثروتمندی بود. البته فقط از نظر مالی ثروتمند بود. تا جایی که من اطلاع دارم، ثروت فراوانش را نیز نه از راه تولید ارزش، بلکه از راه دلالی کسب کرده بود. یک بار شخصی که در حال جمع آوری کمک‌های مالی جهت تهیه‌ی لوازم تحریر برای کودکان کم بضاعت بود، به او‌ مراجعه می‌کند. خودش می‌گفت که نه تنها کمک نکردم، بلکه در پاسخ گفتم که خب چه اتفاقی می‌افتد؟ در قدیم اینقدر انسان بی‌سواد بوده است، حالا هم باشد. گفتم اگر آن‌ کودک بی‌سواد بماند، پس فردا دودش توی چشم خود تو هم خواهد رفت. شانه بالا انداخت که به من چه ربطی دارد؟

من که سواد دارم. گفتم آن‌ کودک اگر به مدرسه نرود، احتمال اینکه حتی کلمه‌ی تفکر انتقادی را نشوند، خیلی زیاد است. باید کلی تجربه‌های اشتباه را از سر بگذارند تا بالاخره بفهمد که هر حرفی در تلویزیون زده می‌شود، درست نیست. او نمی‌تواند حتی یک کتاب بخواند. پس شاید هیچوقت نفهمد که انسان‌ها چقدر تفکرات گوناگونی دارند. او احتمالا تصور کند هر طوری که او فکر می‌کند، همان درست است و هر چیزی غیر از آن نادرست است. او حتی در آینده بدون داشتن سواد، نمی‌تواند در کارش نوآوری به خرج دهد و برای تو و جامعه، ارزشی بیافریند. گفت همین‌ها که درس خوانده‌اند‌ و سواد دارند، کجا‌ را گرفته‌اند و کجا نوآوری به خرج داده‌اند.

برایش مثال زدم که فلانی تعمیرگاه برق خودرو دارد. اما از این تعمیرکارهایی‌ست که اول از طریق آموزش و سپس به شکل تجربی کار را یاد گرفته است. چند سال در مدرسه اصول آن را یاد گرفت و بعد یکی دو سال هم شاگرد بود. اما وقتی از استادکارش مستقل شد، ظرف یک سال، تعداد مشتری‌هایش چند برابر استادکارش شد. به نظرت چرا؟ گفت شاید در این کار استعداد داشته یا ارزان‌تر از استادکارش حساب می‌کند یا شاید هم خیلی مردم‌دار و خوش برخورد است. گفتم به نظرم دلیلش هیچیک از این‌ها نیست، بلکه همان آموزشی‌ست که دیده است. مثلا یک‌ بار که پیشش بودم، در حال رفع مشکل خودروی مشتری‌اش بود و سر در نمی‌آورد. برخلاف استادش دل و روده‌ی خودرو را بیرون نریخته بود که مشکل را پیدا کند. بلکه داشت با لپ تاپش در صفحات مختلف فارسی و انگلیسی جستجو می‌کرد تا دلیل عیب را پیدا کند و دست آخر هم با همین جستجوها، دلیل آن را فهمید و خیلی راحت مشکل را حل کرد. حالا تو‌ دوست داری وقتی ماشینت خراب شد، پیش کدامیک بروی؟ اصلا دوست داری در جامعه‌ای زندگی کنی که افرادش هرچیزی که می‌شنوند را باور کنند یا جامعه‌ای که افرادش هرچیزی می‌شنوند سریعا در گوگل یا به هر شکل دیگری، جستجو‌ و تفکر می‌کنند که ببینند آن موضوع چقدر واقعیت دارد؟

آیا دوست نداری در جامعه‌ای زندگی کنی که مردمش آمار و اعداد بلدند و وقتی یک سیاستمدار می‌گوید بیکاری کاهش پیدا کرده، بتوانند بفهمند که این دستاورد فقط با یک شیطنت آماری و تغییر تعریف بیکاری، به دست آمده است؟

بله یک آدم بی‌سواد هم ممکن است این مسائل پیش و پا افتاده را درک کند، اما مطمئنا احتمال اینکه یک‌ آدم باسواد اینها را بفهمد، خیلی خیلی بیشتر‌ از یک‌ آدم بیسواد است. اما‌ سر آخر، قطعا هر اشتباهی که از او سر بزند، بالاخره تاثیرش به تویی که در این‌ جامعه زندگی می‌کنی نیز خواهد رسید. پس اگر سر کیسه را شل کنی، بیشتر از آن کودکان، داری در حق خودت لطف می‌کنی.

– اَبا اِباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *