اَبا اِباد

بدن مادی و روح غیرمادی

تقلید ادیان از فلسفه

یک فکت تاریخی: بیشتر چیزهایی که ادیان و مذاهب به خصوص در منطقه‌ی مدیترانه و غرب آسیا، تحت عنوان مبانی و اصول فکری به پیروان خودشان غالب کرده‌اند، ریشه در اندیشه‌های فلاسفه‌ی پیشین دارد. یعنی پیش از اینکه کسی بیاید و راجع به این موضوعات صحبتی داشته باشد و ادعا کند که این نظریات به او الهام شده است، چند‌ قرن پیش از او فیلسوفی از طریق مشاهده در احوال جهان و تفکر پیرامون آن، چنین موضوعاتی را مطرح کرده است. این مساله برخی مبلغان ادیان و مذاهب را چنان مشوش کرده که حتی بعضی از آن‌ها ادعا کرده‌اند که فلاسفه‌ی بزرگ یونان باستان چون ارسطو و افلاطون و سقراط، خودشان از پیامبران بوده‌اند. شبیه باشگاه‌های فوتبال کشورهای عربی که فوتبالیست‌های درجه یک جهان را می‌خرند تا به اعتبار خودشان بیافزایند، اما همه می‌دانند مثلا رونالدو پرتغالی‌ست و ربطی به این کشورها ندارد.

مبلغان ادیان و مذاهب نیز سعی می‌کنند افلاطون و ارسطو را به دین خودشان بچسبانند تا اعتبار کسب کنند. اما خب همه می‌دانند که اینها فیلسوف بودند و نظراتشان حاصل اندیشه‌هایشان بوده و ادعای پیامبری نداشته اند. حالا با این مقدمه آماده‌ایم تا به سراغ یکی از نظریات فلاسفه‌ی یونان باستان که تا همین امروز بر جنبه‌های مختلف تفکر بشر تاثیر داشته و غالب ادیان الهیاتی (خالق گرا و غیراومانیستی) نیز اصول فکری خود را بر آن بنیان نهاده‌اند‌ برویم و آن چیزی نیست جز دوگانگی ذهن و بدن.

اولین کسی که در تاریخ به طور جدی از جدایی ذهن (یا همان روح) و بدن صحبت کرد، کسی نبود جز افلاطون.

افلاطون هویت اصلی انسان را به یک روح غیرمادی نسبت داد که این روح غیرمادی، درون یک بدن مادی، زندانی شده است. اینجاست که آن شاعر می‌گوید: مرغ باغ ملکوتم نی‌ام از عالم خاک، چند روزی قفسی ساخته‌ام از بدنم. می‌بینید که هر دین و آیینی که بعد از فلاسفه‌ی یونان باستان آمده و به لحاظ جغرافیایی می‌توانسته تحت تاثیر اندیشه‌های این فلاسفه باشد، راجع به روح غیرمادی و جهان غیرمادی صحبت کرده و اندیشه‌هایش را بر همین اساس بنا نهاده است. از همین بابت، شما می‌بینید که مایاها که در آمریکا و به دور از این اندیشه‌ها بوده‌اند و یا ادیان شرق آسیا که به لحاظ جغرافیایی دور از این افکار بوده‌اند، حرفی راجع به روح غیرمادی نزده‌اند.

این افکار اما تا همین امروز هم ادامه داشته است. مثلا مدتی قبل که من نوشتاری راجع به نبود روح غیرمادی منتشر کردم، افراد حتی تحصیل کرده حملات بسیاری به این مساله کردند و این خود به خوبی میزان تاثیر اندیشه‌ی افلاطون و بعدا دکارت را بر اندیشه‌ی بشر نشان می‌دهد. در حالیکه این دوگانگی ذهن و بدن و وجود هویت غیرمادی درون این بدن مادی، با مشکلات جدی فلسفی همراه است. مثلا یکی از اشکالات جدی که طرفداران روح غیرمادی هنوز نتوانسته‌اند پاسخی برای آن دست و پا کنند، مساله تاثیر این دو موجود (بدن مادی و روح غیرمادی) بر یکدیگر است. وقتی که شما اشتباهی چکش را به جای میخ، روی انگشتتان که جزئی از بدن مادی شماست فرود می‌آورید، چطور روح غیرمادی شما دردی احساس می‌کند؟ بالاخره روح که غیرمادی‌ست و ربطی به چکش مادی ندارد و چکش نباید قادر باشد روی روح غیرمادی شما اثر بگذارد.

از طرف دیگر، چطور وقتی موضوعی روح شما را رنجانده است، بدن شما که کاملا سالم است، تحت تاثیر روحتان کرخت می‌شود و در گوشه‌ای می‌افتد؟ روح غیرمادی چطور می‌تواند بر بدن مادی اثر بگذارد؟ این تنها یکی از ده‌ها اشکالی‌ست که به وجود روح غیرمادی درون بدن مادی وارد است.

– ابا اباد

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *