در مستند زیبای چشمی که میشنود، به کارگردانی احمد فاروقی محصول سال ۱۳۴۶، هنگامی که از بهمن محصص، نقاش و مجسمهساز بزرگ معاصر، سوال میشود که چه چیزی در کارهای او مطرح است، بهمن محصص چنین پاسخ میدهد:
” در کارهای من یک چیز مطرح است، محکومیت وجود. آدم که یک موجود پلی دیمانسیونل بود، امروزه نیست شده است. و من این نیست شدگی را با بی دست و پا بودن و بی دهن بودن و بی چشم بودنشان نشان میدهم. چرا که تمام آنچه که میتوانست تظاهر یک زندگی باشد، از آدم امروزی گرفته شده است. و من این را نشان میدهم. این آدمی که هیچ است.”
آلبرت اینشتین، در نامهای به دوست روانشناسش در سال ۱۹۴۸، میگوید:
“زوال شنیع معیارهای اخلاقی، اساسا از ماشینی شدن و غیرشخصی شدن زندگی ما ناشی میشود که محصول جانبی (byproduct) فاجعه بار علم و تکنولوژی است. ما مقصریم. انسان سریعتر از سیارهای که در آن زندگی میکند، سرد میشود”.
البته اینشتین این نامه را تحت تاثیر آغاز جنگ سرد در سال ۱۹۴۷ و احتمال وقوع جنگهای اتمی نوشته بود.
اما آیا در این به قول اینشتین ماشینی شدن و غیرشخصی شدن یا به قول محصص در این محکومیت وجود انسان، علم مقصر است؟ همانگونه که در نامهی اینشتین آمده، این موضوع یک byproduct از توسعهی علم و تکنولوژی است. علم به خودی خود، چیز بدی نیست، بلکه نحوهی استفاده از آن مهم است.
همانگونه که یک چاقو هزاران کاربرد مثبت دارد، اما شخصی هم میتواند از آن برای زخمی کردن دیگران استفاده کند. به خاطر دارم که چند سال قبل از استادم دیداد پرسیدم که ما همچون دیگر حیوانات در حال زندگی در طبیعت بودیم، پیشرفته شدیم و از دامن طبیعت به در آمدیم، حال مجددا دریافتهایم که برای زندگی متعادل، بایستی دوباره به دامن طبیعت بازگردیم.
پس چرا از همان ابتدا از طبیعت درآمدیم؟
پاسخ دیداد برای من جالب بود که: “ما در آن زمان نمیدانستیم که بایستی در دامن طبیعت باشیم، اما حال میدانیم و دریافتهایم و علم داریم که بایستی در دامن طبیعت باشیم”. در واقع شاید بتوان گفت چیزی که ما را از این بی دست و پا بودن، بی دهن بودن و بی چشم بودن، خارج میکند، همان دانستن است.
تصویر: بازآفرینی بسیار زیبا و هنرمندانهی نقاشی “فیفی از خوشحالی زوزه میکشد” اثر بهمن محصص،
توسط سرکار خانم ملیکا هاشمی که کارشان چنان عالیست که من با دیدن این تابلو، بلافاصله کار بعدی را سفارش دادم. امیدوارم این تابلوی زیبا هرچه زودتر به دست من برسد و من هم، همچون فیفی از خوشحالی زوزه بکشم. البته فیفی ما از خوشحالی در آسمانها زوزه میکشد.