ما انسانها مدتهاست که از تنهایی در این دنیا حوصلهمان سر رفته و به دنبال موجودات زندهی دیگری هستیم که بتوانند فکر کنند تا بتوانیم با آنها ارتباط برقرار کنیم و از این تنهایی به در آییم. این فشار تنهایی به قدریست که سر آرتور سی کلارک بریتانیایی جملهی معروفی دارد که میگوید:
“دو احتمال وجود دارد: یا در جهان تنها هستیم یا نیستیم. هر دو به یک اندازه وحشتناک هستند.”
یعنی تنهایی ما انسانها به اندازهی تنها نبودنمان در عرصهی کیهان به یک اندازه وحشتناک است. البته ما فقط به دنبال فرازمینیها نیستیم، بلکه یافتن حیواناتی که باهوش هستند نیز برایمان بسیار جالب توجه است. از همین بابت، شما انیمیشنها و فیلمهای زیادی را میبینید که حیواناتی در آنها همچون انسان باهوش هستند. یا مثلا هرگاه یک سگ حرکاتی هوشمندانه انجام میدهد، بسیار تعجب میکنیم. حالا فکر کنید خبر برسد که یک اسبی پیدا شده که ریاضیات و حساب بلد است و زبان آدمیزاد میفهمد. چنین خبری به سرعت به سرتیتر خبر روزنامهها تبدیل میشود و احتمالا مردم زیادی به دیدن این اسب ریاضیدان میآیند تا از نزدیک و با چشمهای خودشان این موضوع را ببینند.
راستش چنین اتفاقی در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم افتاد. اسبی به نام هانس باهوش (clever hans) در سال ۱۸۹۱ به نمایشگاهی در برلین آورده شد و در آنجا، با کوبیدن سم و علائم دیگر، به سوالات بسیار دشوار پاسخ میداد، به طوریکه باعث شده بود همگان باور کنند که هانس باهوش، هوشی معادل هوش انسان دارد. مثلا از او سوالات ریاضی مانند جمع و تفریق و ضرب و تقسیم پرسیده میشد و او همه را به درستی جواب میداد. مثلا از او میپرسیدند شش ضربدر پنج چند میشود و هانس باهوش با سی بار کوبیدن سم، به سوال پاسخ میداد. وقتی از او ساعت را میپرسیدند، هانس دوباره با ضربههای سم ساعت را میگفت. ادعا میشد که از او سوالاتی از متون آلمانی و همینطور راجع به رنگها میشد و او نیز بدرستی به همهی سوالات پاسخ میداد. کم کم همه حتی متخصصان داشت باورشان میشد که هانس باهوش، واقعا باهوش است. حتی برخی تصور کردند که مربی هانس با سیگنالهایی پاسخ درست را به هانس میرساند. اما تقلبی در کار نبود. طراحی آزمایشاتی دقیق و بدون حضور تماشاگر، راز این معما را برملا کرد.
آزمایشات نشان داد که هانس باهوش بوده، اما تنها از این نظر که سیگنالهای بسیار کوچک تعجب در چهرهی تماشاچیان را یافته است. او سمهای خود را آنقدر به زمین میکوبید تا وقتی که سیگنالهای تعجب را در چهرهی حضار و به خصوص مربی مشاهده کند و بعد از مشاهدهی سیگنال، کوبیدن سم را متوقف میکرد. راستش را بخواهید هانس همه را اسکل کرده بود.
– اَبا اِباد